Monday, March 29, 2010

مارمالادف بودن



مارمالادف از آن دست آدم هايي است كه من نمونه واقعي شان را از نزديك مي شناسم؛ آدم هاي بي مسووليتي كه وقتي احساس مي كنند بايد بنوشند يا بِكِشند يا بكنند يا . . . . يادشان مي رود زن دارند بچه دارند شغل دارند يادشان مي رود همين چند دقيقه كافي است تا تمام زندگي شان نابود شود؛ هميشه هم بلافاصله پشيمان مي شوند و با زبان درازي سعي در بيگناه جلوه دادن خود دارند؛ اين كار را به خوبي بلدند با تحريك احساسات مخاطب، با مظلوم نمايي و كمي هم اسانس دين و مذهب. وقتي مارمالادف زير چرخ هاي درشكه و سم اسب ها له شد من يكي كه اصلا ناراحت نشدم.

11 comments:

maryam.E said...

لیزاواتا چی؟ راسکلنیکف لیزاواتا را هم کشت. اما در سرتاسر رمان به خاطر قتل آلینا ایوانونا گناهکار شناخته شد. لیزاواتا هیچ وقت دیده نشد. مثل یقه ها و سر آستین‌هایی که می‌دوخت، چرا داستایفسکی به لیزاواتا کمتر پرداخت؟ چرا لیزاواتا را اصلا وارد داستان کرد و چرا در حاشیه کشت؟
تحلیلش می‌کنی؟

مهربون said...

راسکلنیکف جزء اون دسته از آدم هایی هست که هوش سرشار داره اما دلزده اس - جامعه به اونجایی می رسوندش که دست به قتل می زنه من هملت و راسکلنیف رو تقریبا" هم اندازه دوس دارم صحنه هایی که راسکلنیکف داره مخ کارگاه رو می زنه به نظرم ازصحنه های شاهکارهای داستانه !

Unknown said...

دلم خنک شد

یلدا said...

با تحلیل مارمالادف خیلی موافقم. به نظرم او بیماری دارد که وجدان را ازش ربوده است. حتی وقتی دارد از خانواده اش حرف می زند من حس می کنم باز دارد به خودش فکر می کند. همه ی نقش هایی که بازی می کند تا احساسی را برانگیزد به قصد رهایی دادن خودش از معرکه است.
اما پیرزن نزول خور. نمی دانم. هنوز باید بخوانم. زود است.

س ی م ا said...

شمت دو تا آخر منو میکــشین از یس با اسمهای مختلف کامنت میذارین : )

سال خوبی داشته باشین!

بهار said...

به نظر من نوشته هاي داستايوسكي همشون يه حالت مبهم و سياهي دارند ! توي برادران كارامازوف هم كه نگاه ميكني ميبيني در مورد آدما خيلي منفي حرف ميزنه ! و به آلينا ايوانونا هم نپرداخته چون ميخواسته تمام مدت اين رمان از عذاب وجدان حرف بزنه ... ولي خب من دوستش دارم

Unknown said...

جواب شما مثبت است. در حال حاضر سر کار تشريف دارم
از 5 فروردين بعبارتي کليه روزهاي کاري بنده در خدمت اسلام و مسلمين هستم
و به کار مضاعف مشغولم

Unknown said...

پس بلاخره اعتراف کردي که خوش گذشته .ممنون که ما رو از اين سردرگمي نجات دادي

Bahman said...

این کتابو نخوندم متاسفانه! اما داستایفسکی رو دوس دارم...
آقا یه سوال فنی! یه کارگردان یونانی بود که توام خیلی ازش خوشت میومد اسمش چی بود؟ هم به فرنگی هم فارسی و هم اسم فیلمای خوبش!
ممنون میشم ازت رفیق (چشمک اختصاصی)

سروش ستایش said...

درود! راسکلنیکف عزیز! شاید برسم امسال جنایت و مکافات رو بخونم. البته بعد از اتمام ابلومووف. اگه اشتباه نکنم سروش حبیبی هم یه ترجمه ی مستقیم از روسی داره(جنایت و مکافاتو میگم). یادم می یاد آخرین بار وقتی داشتم یکی از پستاتو میخوندم وسطش _اون هم در حالی که کلی کیفور بودم و از موقعیتی که توش گیر کرده بودی لذت میبردم!_ تلفنم زنگ خورد و یه پروژه ی کاری شروع شد تا امروز و یک ساعت پیش که تموم شد! سال خوبی داشته باشی

SOMAYEH said...

شیرین وفرهاد !
لیلی و محنون!
خسرو و شیرین...


ایمیلتو چک کردی ؟