Tuesday, April 20, 2010

ميكلاي بودن

چه وقت هايي خودمان را مستحق رنج مي دانيم؟ چه وقت هايي در رنج كشيدن پيشقدم مي شويم؟ يك وجه آن همان است كه در دونيا بودن به آن اشاره كردم؛ در واقع براي جلوگيري از رنجي بزرگ تر تن به رنجي كوچك تر مي دهيم و اين در خود لذتي دارد كه آن را تحمل پذير و البته فزيبنده مي كند؛ ويژگي اين گونه تحمل رنج زود رس بودن ِ لذت ِ آن است يا به زبان ديگر براي دقع رنجي قريب الوقوع بدان متوسل مي شويم اما گونه ديگري از رنج هم هست كه آن را آزادانه تر و به اميد لذتي ديرياب تر و عميق تر تحمل مي كنيم؛ بديهي است كه چنين رنجي دردناك تر و اميد به لذت ِ پس از آن عميق تر است؛ براي انجام ِ چنين ريسكي بايد توهمي توانا داشت آن قدر توانا كه در يكي از عالي ترين تعيناتش بتواني مثلا قطاري را پيش چشم ِ ديگران بايستاني با چشمانت و در وجوهي ديگر مثلا يك ماه تشنگي و گشنگي بر خود روا داري و . . . . از همين روست كه چنين "بر خود رنج رواداري" اي بين عرفا و زاهدين بيشتر است.

ميكلاي (در بعضي نسخه ها نيكلاي) آخرين شخصيتي است كه مي خواهم در موردش حرف بزنم – لبزياتنيكف بودن را به خودتان وامي گذارم – ؛ ميكلاي كارگر ساختماني است كه قتل در آن رخ مي دهد؛ وقتي به قتل ِ نكرده اش اعتراف مي كند من يكي گيج و حيران شدم كه چه اتفاقي دارد مي افتد؛ اول فكر كردم اين نقشه ي پارفيري پتروويچ است، شايد هم كار خود راسكلنيكف باشد اما بعيد به نظر مي رسد چرا كه ما لحظه به لحظه با راسكلنيكفيم و از ريز ِ كارهايش خبر داريم دليلي ندارد داستايفسكي ما را اينجوري گول بزند؛ مگر اينكه راوي داستان دروغگو بوده باشد – اين ايده ي راوي دروغگو را بعدها هموطن داستايفسكي، ولاديمير ناباكف در پنين اجرا كرد – براي اينكه بدانيم چرا ميكلاي به قتل ِ آلينا ايوانونا و خواهرش ليزاوتا اعتراف كرد برگرديد به پاراگراف نخست.

15 comments:

زکریا said...

شاه رخ عزيزم
همه شخصيت شناسي هاي داستايوفسكي ات رو ذخيره كردم و بعد از خوندن كتاب همه رو مي بلعم . دقيقا مي بلعم

مهدیه said...

مرسی با این نوشته های نابت. همون طور که گفتم آدم رو وامیداری دوباره این کتاب رو به دست بگیره...

مرسی

...
مرسی
و مرسی

Anonymous said...

وبلاگ من اسمش پسر معمولیه
یعنی از اول این بود
اسمی مهر 81 در عرض چند ثانیه انتخاب کردم و بعدش هم وقتی خواستم اسمشو عوض کنم کلی از دوستام کلی غر زدن که اسمشو بذار همین باشه ، الان هم وبلاگ من همون وبلاگ هست با این تفاوت که از پرشین بلاگ منتقل شده به بلاگ اسپات ، پروفایل دومی که دیدی وبلاگ دوست منه که من به عنوان نویسنده ی همکار توش هستم
اون وب من نیست
بعدشم این آدرس که دادی فکر کنم آدرس سیا باشه ها !

مهدیه said...

من کشته مرده ی این بحث رنج و لذتم

امیر said...

سلام،
یعنی میکلای با این کارش در زمرهء عرفا و زاهدین طبقه بندی میشه؟
بالاخره نفهمیدم که اون لذتی که از این اعتراف قراره نصیبش بشه چیه؟ میخواسته در نهایت کی رو تحت تاثیر قرار بده؟آیا خواننده هم در درک اون لذت عمیق با میکلای شریک شه؟

یلدا said...

تحلیلت چسبید.

Anonymous said...

رفیق تو این موارد من بی تجربه و خامم
اما تو پست قبلت یه چیزی نوشتم
:)
سلام

صدا

سید مهدی موسوی said...

مثل همیشه با لذت خواندم

somaye said...

رنج....

Anonymous said...

جالبه کهخیلی از ما هنوز هم عمیقا اعتقاد داریم که رنج رهایی بخشه

Anonymous said...

جالبه کهخیلی از ما هنوز هم عمیقا اعتقاد داریم که رنج رهایی بخشه

Morteza said...

بدبختانه هنوز موفق به خواندن این کتاب نشده ام
اما یک روزی همین زودی ها باید بخونمیش ... گمون کی کنم کتاب قطوری باشه؟!ا

نعیمه said...

حالا هی در مورد این کتاب بنویس تا من دق کنم و برم کار و زندگی رو تعطیل کنم و بشینم جنایت و مکافات بخونم (آیکون دق!!!)

foroozin said...

بازهم از خواندن نوشته ات لذت بردم. عجب شخصيتي داره اين ميکلاي

مهربون said...

خیلی خوب نوشتی هی