Thursday, December 18, 2008

قضیه شکل اول، شکل دوم

(1)

می دونم خیلی بچه ی مودبیه، همون چند تا برخورد کوتاهی که باهاش داشتم تابلو بود که ازون بچه مثبتای به شدت مودبه منم که می دونی چقدر بچه ی مودبی ام؛ نمی خوام بگم از من مودب تر توی خونه و محل کار و اینا نیس ولی خدایی ش همیشه از مودب ترینا بودم، بعضی وقتا انقدر مودبم که بعضیا به خودشون حق میدن کاراشونو بندازن گردن من انجام بدم حالا منم اگه حتا انجامش ندم میگم چشم؛ خلاصه اینکه اگه شک داری چقد من بچه ی مودبی ام بگو تا دلایل متعدد دیگه هم برات بیارم. حالا من، با این همه مودب بودن ام چه کارایی که با هم نکردیم، کی باورش می شه اون حرفا و اون کارا از من سرزده باشه، می یبنی ؟ مودب بودن اصلا دلیل قانع کننده ای نیست برای اینککه من بهم برنخوره که انقد باهاش راحتی.

(2)

همون چند تا برخورد کوتاهی که باهاش داشتم کافی بود که بدونم چقدر بچه ی مودب و با اخلاقیه، آدم اینا رو از روی چهره ی طرف هم می تونه تشخیص بده، اون صورت آروم و مهربونش که انگار فارغ از هر زنده باد و مرده باد تنها به چیزهایی از قبیل عشق و اینا فکر می کنه و حتمن داره از عشق یکی می شوزه که اتفاقا سال هاس با داداشش دوسته و به عشق معشوقش چقد از وقتشو با داداش احمقش سر می کنه که زمین تا آسمون با این بشر فرق داره، حتم دارم موقعیت های شغلی مناسب و خوبی براش وجود داشته اما ترجیح میده همین سوپری رو داشته باشه که به عشقش نزدیک باشه که اومدنا و رفتناشو ببینه و سلام کردناش و خوش و بش کردناش و . . . .

خیلی بچه ی مودبیه خیلی و می دونی که من چقد حالم ازین بچه مودبای پر رو با اون ریش و سیبیلای نرمشون که اصلنم بوی گه نمی ده بدم میاد ازین بچه مودبایی که انقد آروم حرف می زنن که انگار یه چیز گنده توی حلق شون گیر کرده .

No comments: