Monday, February 15, 2010

عطر خوش زندگي

برای ثبت ِ جنگ ها و بیانیه های سیاسی و راهپیمایی ها و تظاهرات ها و مسابقات فوتبال و تنیس و کشتی و رکودهای اقتصادی و خیلی چیزهای دیگر به اندازه ی کافی آدم و دم و دستگاه هست اما برای ثبت ِ لحظه ی شاعرانه ی کشف دانه های سفید و ریز وسط يك انبه كال چی؟ لحظه های خاصی، تصویرهای خاصی هست که تنها يك شاعر مي تواند ابدي شان كند؛ تصور می کنم تران آن هونگ – سینماگری که شعر در فیلم هايش موج می زند - یك بار یك خیار درختی (خیار چنبر) را قاچ کرده آن دانه های ریز را دیده و هیچ رقمی نتوانسته آن حس شاعرانه ا ش را نشان بدهد مگر با ساختن ِ يك فیلم.

البته نه اینکه فیلم فقط همین حس شاعرانه باشد؛ خود ِ زندگی است با تلحی ها و شیرینی هایش با حاشیه های با مزه وبی مزه اش

فيلم درباره دختر بچه اي است كه آمده در خانه اي به عنوان خدمتكار كار كند؛ مادر خانواده زني است مهربان و البته افسرده؛ افسردگي ش به دو دليل است، يكي مرگ دخترشان كه اگر زنده بود الآن همسن موي بود - و چه بسا عمدا خواسته خدمتكاري داشته باشد با همين سن و سال كه جاي دخترش را بگيرد - و يكي هم رفتار شوهرش كه اصلا از خانه بيرون نمي رود مگر وقت هايي كه هر چه پول در خانه باشد بردارد برود چند روزي گم و گور شود - احتمالا با زني كه دوستش دارد شايد هم نه - شوهر ِ زن كه پدر خانواده باشد احساس عذاب وجدان مي كند ازين كه در يكي از فرار هاي موقتش و درست روز قبل از آمدنش به خانه دخترشان مرده است و اين نشانه اي بوده براي تنبيه او، نشانه اي ماورايي، از سنخ صداي همان سازي كه مي زند.

ده سال بعد موي را به خانه ي ديگري مي فرستند.

اين فيلم هم مثل فيلم ديگري كه از همين كارگردان معرفي كردم (شعاع عمودي آفتاب) فيلمي نيست كه با يك تلويزيون معمولي بيست و يك اينچ نگاه كنيد، حداقل چهل اينچ لازم است براي ديدن زيبايي هاي خيره كننده و ديداري اين فيلم زيبا

فيلم را به لطف و زحمت اين دوست خوب ديدم؛ ازش ممنون.

برنده دوربين طلايي جشنواره كن در سال 1993

Mùi du du xanh: L'odeur de la papaye Verte: The scent of green papaya: عطر خوش انبه

اين فيلم را به فارسي ترجمه كرده اند "بوي انبه كال" و يه اين نام شهره است به نظرم "عطر خوش انبه" مناسب تر است.

محصول 1993 ويتنام، فرانسه

نويسنده و كارگردان: آن هونگ تران (تران آن هونگ)

104 دقيقه، رنگي

- دوست داشتم عكسي از آن لحظه كه موي از خواب بيدار ميشود از پنجره به برگ سبز روي درخت و آن شير سفيد رنگ نگاه مي كند براي اين پست بگذارم كه پيدا نكردم

پي نوشت اول: گفته بودم دوباره برمی گردیم به سینمای ویتنام؛ فکر نمی کردم همچین فاصله ای بیفتد بین رفتن و برگشتنمان!

در باغ بيمارستان گل ها چه زيبايند (درباره شعاع عمودي آفتاب)

پي نوشت دوم: محض رضاي خدا يكي فيلم سايكلو رو به من برسونه

پی نوشت دوم: ثبت يك لحظه غمگين در چهار راه سعدي

اگه قد خطیا، که با دسمال یزدیاشون به ماشیناشون می رسن دوسم داشتی، تا حالا رسیده بودیم

پی نوشت 2: ثبت يك لحظه غمگين نزديك بيمارستان كوثر

اگه رنگ چشای آدم هم ازین رنگا بود که باهاش روی کاپوت ماشینا می نویسن یا حسین یا زینب ، اون وقت بعد ِ هر بارونی

رو گلگیرا

رو گونه ها... .

باز هم از اين دوست خوب ممنون

22 comments:

مهدیه said...

امروز عصر می بینمش .مرسی

زلیگ said...

وای چرا کامنتای من نمی رسه؟اصلا خیلی سخت باز می شه کامنت دونیت.اشکال از فرستنده ست؟!و
چه دختر بچه قشنگیه.این نژاد زرد دیدی وقتی بزرگ می شن هی خوشگلی شون کمتر کمتر میشه؟
برا پست قبلیت(که نرسید) نوشته بودم منو یاد باکت لیست می ندازه،دیدیش؟ همون مهلت محدود زنده بودن و کاهایی که می شه کردو ... راستش برام یه کم تکراری شده.و

مهدیه said...

دیدمش.
قشنگ بود...
نمی دونم دیگه چی باید بگم در تعریف ازش.

اما چقدر گرم بود. اگر چه تصاویر زیبا بودند اما خیلی خوشحالم در همچین محیطی به دنیا نیمدم... با اونهمه گرما و جیرجیرک و قورباغه!!!

ولی فیلمش واقعن شاعرانه و دلنشین بود

haafez said...

va baz ham mamnunam

Unknown said...

http://www.ted.com/talks/barry_schwartz_on_our_loss_of_wisdom.html

Unknown said...

خواهش می کنم چقدر منو شرمنده کردی
قابلتو نداشت
این فیلم سايكلو اسم انگلیسیش چی میشه

Unknown said...

منظورت
Xich lo (1995)
اینه؟

مهتا said...

سلام
آخی .. معذرت که تکرار خاطره بدی برات بود :(
امیدوارم که زندگیت دیگه پر از شیرینی باشه.. ولی خوب زندگی ترکیبی از هر دو تاش هست..
این فیلم حتما باید ببینم.. کلا فیلمایی که از جشنواره کن جایزه می گیرن اغلبشون عالی هستند..:)
ممنون از دوست جانت و از خودت برای معرفی اش

مهتا said...

سلام
آخی .. معذرت که تکرار خاطره بدی برات بود :(
امیدوارم که زندگیت دیگه پر از شیرینی باشه.. ولی خوب زندگی ترکیبی از هر دو تاش هست..
این فیلم حتما باید ببینم.. کلا فیلمایی که از جشنواره کن جایزه می گیرن اغلبشون عالی هستند..:)
ممنون از دوست جانت و از خودت برای معرفی اش

مهربون said...

سلام اين گل چسبي هاي بالاي سر اين دختره چقدر خوشگله !

مهربون said...

سلام چطوري

مهربون said...

از سينماي ويتنام چيزي نديدم ولي مي دونم كه سينماي شرق خيلي لطيفه خيلي لطيفه

مهربون said...

به نظرم در طي مسير رسيدن لحظات زيباترند تا لحظه رسيدن !

مهربون said...

راجع خيانت نمي دونم بستگي داره منظورت از خيانت چي باشه گاهي اوقات تعاريفي كه دارم اصلا" قابل قبول نيست و ما از روابط انساني تعريف درستي نداريم اما اگه بيشتر توضيح بدي ممنون مي شم

مهربون said...

گل هاي بالاي سر اين دختر ملوس كاغذيه من اشتباهي نوشتم چسبي ديگه حافظه قوي اين دردسر ه رو داره ديگه !!!!!!!!

امیر said...

سلام،
فیلم ویتنامی؟! تا حالا فیلم ویتنامی ندیده م.

بی تا said...

من خوبم ... از ایران مهمون دارم... در بند اونهام...سلام

مهدیه said...

سلام
منظورتbroken flowre?
حتمن نوشته دیگه.چون یه کم فیلمه کارآگاهی بود.
چه دقت خوبی.

مرسی که گفتی

مهدیه said...

سلام
منظورتbroken flowre?
حتمن نوشته دیگه.چون یه کم فیلمه کارآگاهی بود.
چه دقت خوبی.

مرسی که گفتی

مهدیه said...

flower!!!
حالا چرا صد بار ثبت می شه؟

ايرن said...

من قول رو خوندم....نمي دونم چرا اون روز فكر كردم از قول حرف زدي ولي يه كتاب ديگه رو معرفي كردي...حواس درستي ندارم ديگه اين روزا...به هر حال من قاضي و جلادش رو ترجيح ميدم....اين فيلم رو هم نديدم...طبق معمول...هر چي فيلم ببينم انگار به پاي تو نمي رسم....

Shahab said...

اولا این جمله ی کنار وبلاگت از رومن گاری هر بار که به وبلاگت میام مث یه پتک می خوره تو سرم ، و دنیای واقعی که هر روز دست و پا می زنم ازش تا می تونم فاصله بگیرم صاف میاد جلوی چشام!
راجع به دستمال ابریشمی که لات های قدیم بهش می گفتن «دسمال ابریشونی» مینیمال بانمکی نوشتی
راجع به عکس های این فیلم ویتنامی
همیشه دوست دارم آغوش یه زن زرد پوست با پوست لغزندشو تجربه کنم !
پایه ای یه سفر بریم اونورا ؟! ;-)