Sunday, March 28, 2010

پس لرزه هاي واقعه

1. اگر من يك زن روسپي بودم با آدم هاي مختلفي مي خوابيدم هيچ هم از اين كار ابايي نداشتم در هر آدمي آخر چيزي هست كه در ديگري نيست هر چند اين به معناي آن نيست كه همه مثل همند؛ نه، خيلي ها بهترند و بهتر بلدند. اما اگر يك زن روسپي بودم هرگز حاضر نمي شدم با بيش از يك نفر همزمان بخوابم؛ فقدان شرم زيبايي را خالي از معنا مي كند. به همين خاطر است كه دوست دارم فيلم هايم را تنهايي ببينم و داستان هايم را تنهايي بخوانم. دوست دارم اين شرم ِ تن دادن را؛ مقهور زيبايي شدن را. دوست دارم آن جور كه مي خواهم ومي طلبد بپيچم در معشوقم و من روسپي ِ ماجرا باشم.

سيا راست مي گويد؛ نبايد جنايت و مكافات را جمع خواني مي كرديم

2. در پست ِ پيشتر كه نوشتم گفتم كه برايم فاجعه اي است ندانستن ِ اين كه در آن هشت روز ِ كذايي خوش گذشت يا نه؛ حالا با نوشته شدن ِ پست ِ پيشين به قلم سيا اين فاجعه دارد ابعاد ِ تازه اي به خود مي گيرد؛ اين كه بهترين لحظه هاي سيا همان لحظه هايي بوده كه ما مي رفتيم چند دقيقه اي پياده روي مي كرديم و سيا تنها مي نشسته چايي مي نوشيده و سيگار مي كشيده اين نشانه ي خوبي نيست؛ شايد داريم دوستي ِ چند ساله مان را به هم تحميل مي كنيم، شايد فقط داريم همديگر را تحمل مي كنيم.

11 comments:

Shahab said...

توقع یک روند ثابت در روابط عاطفی توقع بی جایی است که اصولا در جمع پسر ها کمتر اتفاق می افتد ، مگر قرار است خلوت جای دوستی و یا دوستی جای خلوت را بگیرد ؟

یلدا said...

من هیچ وقت توی این دو راهی نبوده ام. بین این دو تا جاده گیر نکرده ام. همیشه دانسته ام که بهم خوش گذشته یا نه. اما تو بین این دو نقطه ایستاده ای. پس به تردیدت یقین دارم.
خواندن اینکه سیا از آن لحظه های تنهایی لذت می برده باید خیلی برایت عجیب بوده باشد.
من هنوز هم عاشق جمع خوانی ها هستم اما چنین کتابی را امتحان نکرده ام.
آن روز که نوشتی می روی زیر چادر اولین چیزی که در ذهنم جرقه زد این بود که داری می روی تنها باشی. تنهایی جنایت و مکافات بخوانی. صبح ها را به تنهایی آغاز کنی و ... من هنوز معتقدم که اینها تجربه اند. . و تجربه ای که پنجره ای نو را باز کند تجربه ی قابل احترامی است

بی تا said...

قسمت شماره یک عالی بود

خلوت ليلا said...

فكر نمي‌كنم هيچ كدامتان دوستي را به يكديگر تحميل كرده باشيد. نمي‌دانم تا چه حد درست باشد ولي اين حسم در آن عصر روز پنجشنبه بود. يك موقع‌هايي لازم نيست طرف را سالهاي زيادي بشناسي تا نظر بدهي، ‌بعضي مواقع رفتارها گويا هستند. در ضمن بهترين‌ دوست‌ها هم احتياج دارند كه براي مدتي از هم دور بمانند. بعداز اين دوري مشتاق‌تر به سمت هم برمي‌گردند.

نسیم said...

خوش هم نگذشته باشه خوبه که برای دوستیهات این طور دلنگرون می شید این یعنی خیلی چیزهای خوب
راستی یادته یه بار بهم گفتی هانریش بل خوانی را. شروع کردم حتما خوبه می دونم

امیر said...

سلام،
من تا حالا توی جمع خوانی کتاب نبودم ولی چند بار کتاب هایی رو جالب بوده برای برادرم که عمرا کتاب نمیخونه خوندم و زور زدم با خوندن کتاب های طنز و خنده دار لا اقل یه کم به کتاب علاقه مندش کنم ولی خوب فکر کنم حق با توئه. کتاب رو باید تنهایی خوند.

Mona said...

مرسی
به غلط دیکته های من گیر نده. گاهی حال درست کردنشونو ندارم
.

پس خوش نگذشت.
فکر می کردم کلی با ذوق, از تفریحات تعطیلاتتون بنویسین...

Mona said...

شاهرخ جان می دونم کلی فحش دادی و آخر به ناچار آدرس سایتت رو تو ظرت درج کردی
خیلی سخته می دونم شاید عوضش کنم
اما جهت اطلاع برای درج آدس سایت
می ری روی login
آخرین گزینه: my websites
بعد روی my site (click to edit)
کلیک می کنی و ادرسو اونجا می نویسی
یا تو که بلاگر داری از my blogger account
وارد می شی. فرق نداره

موفق باشی
ببخشید که گیج کنندست

lost-destiny said...

بخش اول عالی بود

Unknown said...

اينجا دموکراسي ميشه به وضوح ديد
خيلي عاليه
خيلي خوبه که آدم ها خودشون باشند و به دنبال تأييد ديگران نباشند
و بزرگ فکر کنند
بهتون تبريک مي گم

مهتا said...

هیچ هم این معنی نداره این حرف سیا.. خودت اینطور لحظه ها نداری؟؟؟
مثلا تصور کن با خانواده که میدونی دوستت دارن تو هر شرایطی که باشی بدون هیچ توقعی میری بیرون ولی با این که خیلی دوستشون داری ولی دلت میخواد لحظاتی تنها باشی و اون لحظات واقعا بهت می چسبه.. تو دوستشون نداری و اونا دوستت ندارن؟ خب نباید انتظار داشته باشی بهترین لحظات تو بهترین لخظات سیا هم باشه شما با هم دوستین ولی دو تا آدم متفاوت هستین .. همین