«خانم اورانیا کابرال.موضوع مهمی هست که باید با شما در میان بگذارم.امیدوارم باعث تسکین شما شود...»چه جوری میخوای پیداش کنی؟پاک عقلت رو از دست دادی.شاید برم امریکا.اونجا احتمالن میشه از بانک جهانی سراغش رو گرفت.اما ممکنه دیر بشه.اون الان شصت و چند سال داره.نباید وقتو تلف کرد.«آقای عبدالله کوثری.هیچ از ترجمه ی هنرمندانه شما شگفت زده نشدم.به هر حال شما از بزرگترین مترجمین ما هستید.اما غرض از مزاحمت.امیدوارم بتوانید...»کمی عقلت رو به کار بنداز.آخه اون از کجا بدونه.«آقای ماریو بارگاس یوسا.اخیرن...»کافی نیست.یه کم محترمانه تر.«جناب آقای ماریو بارگاس یوسای بزرگ.اخیرن رمان سور بز نوشته ی جنابعالی را خواندم.نمیدانم چگونه تاثیر صاعقه وار قلم شما را بر گرده ی افکارم...»بهتره وقتی آدم برای یه همچین کسی نامه میده از هیچ صنعت ادبی استفاده نکنه.خودتو خراب میکنی.«جناب ماریو بارگاس یوسای بزرگ.اخیرن رمان سور بز نوشته ی جنابعالی را خواندم.درکش برایم سخت است که چگونه این وقایع را چنین مسلط و دقیق بیان کرده اید.توصیف زیبایی این رمان از عهده ی من خارج است.اما موضوعی که میخواهم با شما در میان بگذارم این نیست.از شما تقاضا دارم که از اورانیا کابرال ...»
بیفایده س.الان اورانیا بیشتر از شصت سال داره.معلوم هم نیست امریکا باشه.شاید برگشته باشه دومینیکن.پیش عمه لوسیندا و دختراش.بعیده که یوسا ازش خبر داشته باشه.
میدونی این رمان منو یاد خودمون انداخت.دیکتاتورها سر و ته یه کرباسن.همشون اراده های مردم رو مصادره میکنن.طوری وانمود میکنن که انگار ناجی ملتن.فرقی هم نمیکنه.کوبا یا کره شمالی.دومینیکن ترخیو،عراق صدام یا ایران خمینی.توی این کشور که تا بوده دیکتاتوری بوده.دیکتاتور پشت دیکتاتور.شاه پشت شاه.خیلی وقته که ایران با این ایده ی رضاخانی اداره میشه که مردم رو فقیر و بیسواد نگه دار و حکومت کن.حالا شما میتونین به جای بیسواد بذارین ناآگاه.تازه این آخوندها یه چیزای دیگه ای هم اضافه کردن.خرافه و سوإظن و ترس.کاری کردن که برادر به برادر اعتماد نکنه.وقتی دیدن که اگه اصلاحات ادامه پیدا کنه وضع معیشت مردم هم ترقی میکنه کاری کردن که این کاریکاتور مسخره چهار سال کل اعتبار و آبروی ایران رو به باد فنا بده.دیگه نمیشه به هیشکی اعتماد کرد.همه چاپلوس و بیمسئولیت شدن.اونقدر توی لجن فرو رفتیم که وقتی میشنویم فلان دختر با پسر دانشجو یا فلان فعال حقوق زنان و حقوق بشر یا روزنامه نگار بازداشت شدن،بهشون تجاوز شده،اعدام شدن ککمون هم نمیگزه.این شده که همیشه منتظریم یکی دیگه یه کاری بکنه.یعنی خاتمی شرکت میکنه؟شرکت نمیکنه؟بهتر نیست خاتمی شرکت نکنه؟کاش خاتمی شرکت کنه!
یاد نامه ای به فردا که خاتمی سال آخر ریاست جمهوریش نوشته بود افتادم :
صحنه شگفت انگیزی را که اندیشه و دست هنرمند آلمانی،برشت آفریده است همواره در نظر داشته باشیم:چون گالیله در برابر کلیسای متعصب و سخت گیر مجبور شد از نظریه علمی خود توبه کند،پاره ای شاگردان پر حرارت او پرخاشگرانه بر استاد نکته گرفتند که:«وای بر قومی که قهرمانش تو باشی»و گالیله با کمال خونسردی پاسخ داد که:«وای به قومی که نیاز به قهرمان داشته باشد.»
«اورانیا،اورانیتای عزیز.آن موقع چهارده سال بیشتر نداشتی.تو باهوش بودی و مغرور.آدم های باهوش و مغرور بیشتر زجر میکشند اورانیا.خیلیها را میشناسم که خوشحال هم شده بودنند.کلی احساس افتخار میکردند.نمیدانم شاید هم از ترس بوده اما به هر حال با اینجور چیزها کنار میآیند.مثلن مونی.شب آخر ژنرالیسمو به راننده دستور داد برود خانه ی مونی.همیشه همین کار را میکرد.هر وقت هوس مونی را میکرد میرفت شوهرش را میفرستاد آبجویی بخورد و بعد ترتیبش را میداد.خدا به ملت دومینیکن رحم کرد که آن شب آن زن وقت عادتش بود.وگرنه تروخیو شب را آنجا میماند و نقشه به کل خراب میشد.میبینی گاهی سرنوشت یک ملت به چه چیزهایی بستگی دارد.همانجور که به آدمهای بی خایه ای مثل ژنرال پوپو رومان بستگی دارد.باید چند تا از گلوله هایی که مغز بز را متلاشی کرد به کله ی این آدم شلیک میکردند.تروخیو خوب میشناختش.میدانست چه آدم بزدلیست.به هر حال ترس این آدم به رامفیس پسر روانی ترخیو مجال داد که از همه انتقام بگیرد.بدترین بلا را هم سر خود رومان آورده.حتی بیضه هایش را برید و به خوردش داد.
اما چیزی که میخواهم به تو بگویم این است که بز از همان شب توی کاخ ماهوگانی تا زمانی که با سر له شده و بدن سوراخ سوراخ توی جعبه عقب ماشین افتاده بود یک لحظه نمیتوانست تو را فراموش کند.تصور اینکه تو شاهد ناتوانی و گریه اش بوده ای،ناتوانی و گریه ی ژنرالیسمو تروخیو مولینا پدر ملت مقتدرترین کسی که تاریخ دومینیکن به خود دیده،آزارش میداد.تحقیرش میکرد.بیش از زمانی که خط زرد که تا روی رانش ادامه داشت را میدید.شاید این را هم ندانی که ترخیو آخر عمر سرطان پروستات گرفت.دکترها نصف پروستاتش را بریدند.این بی اختیاری ادرار از عواقب همان بود که بد جور آزارش میداد به اندازه مردی شل و وارفته اش که قصد نداشت دیگر عمود بر تنش بایستد.بعد از آن شب وقتی فهمید که به ایالات متحد رفته ای کلی به خواکین بالاگر رئیس جمهور اسمی توپید که چرا گذاشته بروی.مریم باکره خیلی بهمان رحم کرد که رفتی و گرنه شک نکن میداد کالیه های جانی آبس دخلت را بیاورند.
اورانیای عزیز اولش وقتی دیدم که با پدرت بد رفتار میکنی ناراحت شدم.سعی میکردم بفهمم که چه اتفاقی ممکن است باعث شود سی و پنج سال برنگردی و جواب تلفن ها و نامه های پدرت را ندهی.حالا بهت حق میدهم .تو نذر کرده بودی که اگر پدرت دوباره توی دل تروخیو جا باز کند تا آخر عمر باکره بمانی.اگوستین کابرال عقل کل.هیچ فکر نمیکرد که چه جور زندگی تو را تباه میکند.دوست داشتم آن شب من هم تفنگ به دست کنار جاده با آنتونیو دلاماسا و دیگران شلیک میکردم.فقط به خاطر تو.»
سور بز /ماریو بارگاس یوسا/ترجمه عبدالله کوثری/نشرعلم/چاپ اول ۱۳۸۱
No comments:
Post a Comment