Thursday, April 8, 2010

سويدريگايلف بودن

آن كس بيشتر از زندگي لذت مي برد كه بيشتر بتواند خود را گول بزند؛ سويدريگايلف

سويدريگايلف روي ديگرِ سكه ي راسكلنيكف است؛ هر چقدر كه راسكلنيكف به جامعه نگاه مي كند و فرد را قرباني مي كند تا سعادت ِ جامعه تامين شود، سويدريگايلف فردگرا و فردانديش است؛ يك اپيكوريست كه همان قدر كه سعي دارد با فلسقه ي اصالت لذت زندگي كند همان قدر هم به كمك به همنوع اعتقاد دارد. براي فرزندان ِ كاترينا ايوانونا مقرري تعيين مي كند – اين كار را بگذاريد كنار ِ كمك راسكلنيكف به كاترينا و مي بينيد كه تعمدي در كار هست تا شباهت ها وتفاوت هاي اين دو نفر – راسكلنيكف و سويدريگايلف – پررنگ تر شود و البته وقتي نااميد مي شود از دست يافتن به دونيا خودكشي مي كند. خودكشي سويدريگابلف، مسير ِ ديگري است كه براي راسكلنيكف مي توان متصور شد؛ انگار داستايفسكي دارد به ما مي گويد راسكلنيكف يا بايد از آن جنايت تطهير شود يا خودكشي كند. دقت كنيد زماني هم كه راسكلنيكف براي اعتراف به اداره ي پليس مي رود با شنيدن خبر خودكشي سويدريگايلف از اداره خارج مي شود چرا كه ديگر ترسي از برملا شدن ِ رازش ندارد – سويدريگايلف هنگام ِ اعتراف راسكلنيكف پيش سونيا همه چيز را شنيده بود – اما به محض اينكه از اداره پليس خارج مي شود و سونيا را مي بيند منصرف مي شود برمي گردد واعتراف مي كند چرا كه نمي خواهد سرنوشت سويدريگايلف براي او هم تكرار شود.

راسكلنيكف يك جورهايي ماركسي مي انديشد و سويدريگايلف فرويدي و وجه اشتراك ِ اين دو نوع ِ نگاه نيچه اي است. جل الخالق كه داستايفسكي پيش از همه ي اينها – ماركس، نيچه و فرويد – جنايت و مكافات را نوشته است.

نهايتا اينكه كساني كه شياطين را خوانده اند با شخصيت ِ خارق العاده ي كيريلف آشنا هستند؛ تصور مي كنم سويدريگايلف معادل جنايت و مكافاتي ِ كيريلف است.

8 comments:

امیر said...

این سویدریگالف هم از اون شخصیت هاییه که فکر کنم یه مدت زیادی رو مهمون فکر آدم باشه.
این نظر خودته که آدم باید حتما خودش رو گول بزنه تا بتونه از زندگی لذت ببره یا نظر کتابه؟

Anonymous said...

ذهن آدمیزاد کشش و تحمل روبرو شدن با بسیاری از واقعیات را ندارد ، همانطور که به یک بچه با زبان بچه گانه و دروغ های فانتزی بعضی حقایق را می گوییم به خود نیز اینگونه دروغ می گوییم تا نشکنیم و زندگی کردن را از یک نبرد نا برابر خشن به بازی ای بچه گانه و باور پذیر تبدیل کنیم

زکریا said...

baba enghad ketab roo baramoon loo nadeh ! mazash mire vaghti bekhaem bekhoonimesh :D
veli jedi nemidonam daram be khatere to asheghe dostoyevsky misham ya bar ax !!!

یلدا said...

قدرت داستایوفسکی بیش از حد در این رمان اثبات شده.

Tata said...

جنایت و مکافات را سالها پیش خوانده ام و چندان یادم نیست.. ولی کیریلف واقعا خارق العاده ست.. از آن شخصیت های تک تمام زندگی..
:)

ابهام زده said...

خوب من بلد نیستم :(
رشته ات چیه که انقدر تحلیل می کنی آثار این و اون رو !
تحلیلات خیلییییییی برام ذابند ! فکر های نا گفته ی منن گاهی :d

حوازاد said...

سويدريگايلف به اندازه ی بقیه ی شخصیت های خاکستری داستان برای من قابل احترام است. میشود اسم جنتلمن را روش گذاشت. و راستی اگر داستان 3 تا صحنه ی ناب و استثنایی داشته باشه، یکیش اون صحنه ی توی اتاق هست، اونجا که از دونیا میپرسه واقعا من رو دوست نداری و دونیا جواب میده که نه و همه چیز یکباره برای سويدريگايلف تموم میشه.

درباره ی نظریات طویل شما در متن بالا، پیرامون اینکه "دوست ندارید زنتان مال خودتان نباشد از هر لحاظ" باید بگم این یکی از هزار نوع فکر کردن درباره ی همراه زندگی، زن، معشوقه، دوست،... هست ولی به نظر میاد از لحاظ فرکانس ، پرشمارترین باشه

Unknown said...

آسودگي در ندانستن و ناداني است