Saturday, April 10, 2010

از هر زبان كه مي شنوم نامكرر است

راز چشم هايشان همزمان كه يك داستان جنايي است يك درام عاشقانه هم هست و بزرگ ترين حسن ِ كار همين است كه هر دو خط داستان به خوبي پرداخت شده اند.

نكته ي كليدي اي كه در فيلم هست در باب رابطه ي ترس است با عشق؛ كداميك از ما تجربه ي عاشق شدن و ترسيدن از جسارت داشتن را نداشته است؟ چند بار جرات كرده ايم بگوييم دوستت دارم و مي خواهم بي خيال ِ معشوقت، نامزدت، شوهرت يا زنت بشوي؟ چند بار جرات كرده ايم بگوييم نديده امت اما دوستت دارم و مي خواهم با هم باشيم؟ چند بار جرات كرده ايم بگوييم دوستت دارم و تا آخر پاي آن هستم؟ چند بار از نگفتن هايمان پشيمان شده ايم؟ چند بار حسرت خورده ايم؟ زينب هر بار كه مي گفتم دوستت ندارم مي گفت مي خواهم به چشم هايم نگاه كني و بگويي؛ مي دانست چشم هاي آدم دروغ نمي گويند؛

"راز ِ چشم هايشان" از يك منظر حكايت ِ حسرت ِ عاشق بودن و ترسيدن از جسارت است و از منظري ديگر حكايت ِ لذتي كه در انتقام هست؛ لذتي ژوييسانسيك كه از رنج بردن ِ خود و ديگري مي بريم. نمي توانم از شوك ِ جمله ي گومز بيرون بيايم وقتي گفت خواهش مي كنم بگو لااقل باهام حرف بزنه

اسپوزيتو عاشق بوده اما ريسك نكرده؛ آدم ترسويي نيست، نشانه هاي نترسيدنش را مي بينيم وقتي وارد خانه ي پيرزن مي شود و نامه ها را مي خواند وقتي با قاضي ِ پرونده كتك كاري مي كند؛ اما مي ترسد به ايرن بگويد آن چيزي را كه در دل – در چشم - دارد؛ ايرن علاقه اش را به اسپوزيتو كتمان مي كند – شما فكر مي كنيد آن صحنه ي دويدن دنبال قطار واقعي است؟ من كه فكر مي كنم آن صحنه را اسپوزيتو جوري نوشته كه دوست داشته نه جوري كه لزوما اتفاق افتاده – ايرن ازدواج مي كند بچه دار مي شود و همزمان شغلش هم دچار چالش نمي شود. يك زندگي روتين؛ اسپوزيتو عشق ِ عميق مورالس به ليليانا را در نگاه ِ مورالس مي بيند و در آن انتظار كشيدن هاي كشنده اش در ايستگاه هاي قطار– ماتئي را به خاطر بياوريد در قول (فردريش دورنمت) – و گومز را كه اگر حسي كه نسبت به ليليانا داشته را عشق نناميم پس چه بناميم؟ عشقي بيمارگونه و افسار گسيخته كه البته منجر به فاجعه مي شود؛ اسپوزيتو مردد ميان ِ مورالس بودن و گومز بودن، اسپوزيتو بودن را انتخاب مي كند؛ حسرت كشيدن را تاب آوردني تر از جنايت يا انتقام مي بيند. مي توان آن بخش ِ حسرت كش اش را در سرزنش ِ توام با تحسين اش نسبت به مست كردن هاي بي اندازه ي ساندووال ديد و حس كرد.

El secreto de sus ojos: راز چشم هايشان (The Secret in Their Eyes)

محصول 2009 آرژانتين، اسپانيا

نويسنده و كارگردان: خوان خوزه كامپانلا بر اساس رماني از ادواردو ساكري

اسكار بهترين فيلم خارجي سال 2010

127 دقيقه رنگي

15 comments:

مهربون said...

فکر کن این شجاعت در ایران عین حماقته !در تهران چیزهایی دیدم که پشیمون می شم حتی به کسی دل ببندم چه برسه که بهش بگم دوستت دارم خدایی دیگه بد روزگاری شده

مهربون said...

وقتی تو یه جامعه تعاریف بهم بخوره همه چیز مسخره میشه ایران الان این حالت بد رو داره هیچ چیز سر جای خودش نیست متاسفانه

مهتا said...

بالاخره دیدی؟
حال و هواش مث با او حرف بزن بود.. نه؟
داستانش بد نبود ولی به نظرم خیلی هم در حد گرفتن اسکار نیود.. فیلم خوبی هست ولی بهترین نبود

Afsaneh said...

Salam, kheyli moteshaker az moarefiye film :-) vali kaash mishod begid chetroi mishod ein film raa daashteh baashim:-) eintori faghat delemoon Aab shod ;-)

Afsaneh said...

Salam, kheyli moteshaker az moarefiye film :-) vali kaash mishod begid chetroi mishod ein film raa daashteh baashim:-) eintori faghat delemoon Aab shod ;-)

ايرن said...

در راستاي پست قبلي بايد بگم كه من بر عكس تو فكر مي كنم و و وابستگي زن و مرد را فقط در وابستگي عاطفي مي دونم و نه بيش تر..بيش ترش خوب نيست و معمولا هم به ضرر زن تموم ميشه...بر عكس تو من اصلا از حس مالكيت خوشم نمياد و اين كه بگم اين مرده منه و يا زنه من....و بر عكس تو هميشه دوست داشتم درآمدم بالاتر باشه و ميزان استقلالم بيش تر....

امیر said...

منم بعد از اینکه مهتا فیلم رو معرفی کرد، دانلودش کردم و دیدم. واقعا عالی بود.
راستش همه ما نگفته هایی داریم که تعدادشون از جاهایی که جسارت کردیم و گفتیم بیشتره. میدونی چرا؟ واسه خاطر این که هر کجا جسارت به خرج دادیم و علاقه مون رو ابراز کردیم، یه هو با یه کوه یخ مواجه شدیم. واسه خاطر این که تو جامعه ای هستیم که گیج میشی از رفتار آدماش. به همین خاطر سعی میکنی که احتیاط پیشه کنی.

نسيم said...

مي دوني گاهي دلم مي گيره از بس به ما ياد ندادند بي پروا عاشق شدن و موندن را. فقط بهمون ياد دادند چطور نگيم دوستت دارم. دوست دارم اين فيلم را ببينم

aram said...

وبلاگی برای دوستداران ادبیات وسینمای فرانسه.

ايرن said...

همين ديشب به حامد گفتم برام بيارش....

شیخ حقگو said...

حتما فیلم رو میبینم.
راستش سوالی که الان هست اینهکه چه جوری ادم میتونه قید نامزدش - معشوقش و یا همسرش رو بزنه و به کس دیگه ای بگه دوستت دارم.
پس چه لزومی داره که با اونها باشه؟
اصلا میشه اسم این کار رو شجاعت گذاشت؟

سید مهدی موسوی said...

دقیقا
حسابی موافقم

Anonymous said...

salam . mishe bedonam shoma in filmharo az koga giir miari va bad az koja in hame vaght giir miari?
ba tashakor va tabrik mojadad sal nooooooo

فاطمه اختصاری said...

سلام
دعوتید به صرف یک بحث فمینیستی و سیب زمینی:
بعد از 9 ماه
با یک شعر جدید و کلی خبر و مطلب
«فاطمه اختصاری» به روز کرد

خبر چاپ کتابم:
«یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»
و قرار دیدارمان
در نمایشگاه کتاب امسال:
. . . . انتشارات «سخن گستر»

خبر کامل چاپ کتاب چند تن از مطرح ترین شاعران جوان:
دکتر سید مهدی موسوی/ وحید نجفی/ الهام میزبان
محمد حسینی مقدم/ محمد ارثی زاد
شهرام میرزایی/ مینا ارشدی

راستی
طرح جلد کتاب را هم حتما در وبلاگ ببینید!
و کلی مطلب از همه جا و هیچ جا...
از الان منتطر دیدارتان در نمایشگاه هستم
نه برای فروختن کتاب
برای حرف زدن و ادبیات
برای شعر...

منتظرم...

Unknown said...

اميدوارم تا چند دقيقه ديگه به دستم برسه
اين فيلم را اول تو سايت دکتر شيري ديدم که توصيه کرده بود