Saturday, April 10, 2010

خدا يا سينما؟

يكي از داستان هايي كه مادرم وقتي بچه بودم برام تعريف مي كرد داستان مردي فقير بود كه نمي توانست براي زن و بچه هاش غذا تهيه كند؛ سر و كله ي ماري پيدا مي شد كه به او سفره اي مي داد و هر وقت سفره را پهن مي كرد كافي بود بگويد " آش ِ گوشت" تا روي سفره پر شود از غذاهاي رنگارنگ؛ بماند كه حاكم ِ وقت سفره را از او مي گيرد و اتفاقات بعدي ِ داستان را شايد در مطلبي ديگر نوشتم و بماند كه چند روز پيش كه دوباره مادرم اين داستان را از اول تا آخر برايم تعريف كرد و مثل همان وقت ها هم پايش را تكان مي داد كه من خوابم ببرد – سرم روي پاش بود – گريه ام گرفت نه به خاطر ِ نوستالژي ِ قضيه كه به خاطر اينكه وقتي بچه بودم نمي توانستم فكر كنم شايد مادرم اين داستان را از خودش درآورده و وقتي حالا فكر مي كنم كه مادرم آن غذاهاي رنگارنگي كه روي سفره نبودند را توي خواب هاي من برايم روي سفره مي چيد خيلي فكر ها و حس هاي ديگر هم بماند براي پستي ديگر؛ چيزي كه اينجا مي خواهم به آن اشاره كنم تلاش موفق آدمي براي خلق ِ چيزهايي است كه خدا خلق نكرده براي درست كردن ِ ندانم كاري هاي او؛ در ادامه ي همين تلاش و تقلاست كه بعضي فيلم ها ساخته مي شوند – پايان اردت را كه به خاطر مي آورم هنوز هم كه هنوز است تنم مور مور مي شود - و در واقع بخشي از سينما تحقق ارزوهاي ماست؛ مثلا يكي از همين آرزوها اين بوده و هست كه جنگ جهاني دوم اتقاق نمي افتاد يا اگر اتفاق افتاد سرنوشت جنگ جور ديگري مي شد و هيتلر مثلا در يك سينما به آتش كشيده مي شد همراه ِ گوبلز لعنتي و كلي نازي ِ بي شرف.

تارانتينو را اغلب با پالپ فيكشن مي شناسند كه فيلم تحسين برانگيزي است؛ من از سگ داني و كيل بيل ها هم خوشم آمد؛ اما اين فيلم آخر تارانتينو را از همه بيشتر دوست دارم؛

Inglourious Basterds: هرامزاده هاي پست فترت

محصول 2009 آمريكا، آلمان

نويسنده و كارگردان: كوئنتين تارانتينو

با بازي كريستوفر والتز در نقش سرهنگ لاندا كه براي اين بازي خيره كننده ش نخل طلاي بهترين بازيگر مرد، اسكار بهترين بازيگر نقش دوم مرد، گلدن گلوب ِ بهترين بازيگر نقش دوم مرد، بفتاي بهترين بازيگر نقش دوم مرد و كلي جايزه ديگه رو برد؛ همينطور با بازي برد پيت در نقش آلدو و ملاني لورن در نقش شوشانا

152 دقيقه رنگي

23 comments:

پیام said...

شاید اگر تارانتینو از نویسنده های "من اگه خدا بودم..." بود به این نکته اشاره می کرد ;-)
البته این دیوانه ی دوست داشتنی انصافا برای خودش خدایی است... و باز حسرت که آخرین فیلمش را ندیدم و حسرت که چند وقتی اس دست ما بدجوری به نخیل فیلم های خوب نمی رسد...مخصوصا فیلم های نخل دار
راستی اسم فیلم باید همچین چیزی باشد: "حرامزاده های پست فطرت"

امیر said...

در اینکه هنر آفرینشه شکی ندارم... راستی دیروز "وقتی همه خوابیم رو دیدم" و جمعه قبل "ویکی کریستینا بارسلون" از این وودی آلن خیلی خوشم میاد پسر!

Anonymous said...

فکر می کنم هیچ کدم از نوشته هایی که برای فیلم های مختلف نوشتی تا این حد عالی و اثر گذار نبودند
کلی لذت بردم از این نوشته

امیر said...

این برادر تارنتینو رو باید گذاشت روی سر و حلوا حلواش کرد بسکه ماهه به خدا.

Unknown said...

از بین حرامزاده های پس فطرت، آواتار و جعبه درد (اینطور ترجمه اش کردن!) که میشه هنر، تخیل و سیاست اسکار سیاست رو برگزید متاسفانه نسخه فیلم حرامزاده های پس فطرتی که من دیدم بی کیفیت بود و حتمن باید یه بار دیگه با کیفیتش رو ببینم
یه جورایی یاد فیلمهای تاریخی علی حاتمی افتادم اینجا هم تارانتینو مثه حاتمی خواسته تاریخ رو اونجور که دوست داره ارائه کنه از طرفی هم هالیوود رو هم نشون میده که چطور تو این سالها پوست از سر نازی ها تو فیلمهاشون کندن!
از اون داستان خوشم اومد حتمن بعدن تعریفش کن
در مورد پست قبلی با اینکه فیلم رو ندیدم اما باز هم فکر میکنم جایزه اسکار حق روبان سفید بود
نتیجه: هشتاد و دومین اسکار خر است!
:)) سلام

بی تا said...

عاشق این تارانتینوی لامصبم...اینم دانلود کردیم در دستگاه اجرا نشد دیشب! ضد حال بدی خوردیم! از رو که نمیریم تا نبینیمش

زکریا said...

شاید هیچ کس مثه من که تو یه شهر و یه جغرافیای انسانی بزرگ شدیم ارزش مقدمه ات رو درک نکرده باشه . واسه همینه که اشکایی که از چشمم میاد بیش تره !

مهربون said...

عالی نوشتی !خدا یا سینما !کلی نقد خوبی بود

اراکده said...

سلام
هرچی میگی از شوشانا بگو... بازی این افسر نازی رو خیلی دوست دارم...
میدونی شاهرخ وقتی به فیلم تارانتینو نگاه می کنم و اونو با فیلم شیندلر اسپیلبرگ و ان پایان احمقانه اش مقایسه می کنم می بینم با اینکه کاملن این پس فطرت ها خیالی و آرزومندانه بنظر می رسه بسیار بسیار حقیقی تر از کار دراومده... هر چند فیلم اسپیلبرگ در بخش هایی به مدد استفاده از احساسات مخاطب کاملن و بیش از حد واقعی از کار در اومده و هجو و هزلی که در پس فطرت ها هست به اون مثلن واقعیت ها می چربه...
نمی دونم قهوه و سیگار جیم جارموش رو دیدی یانه... نمی دونم وقتی به سکانس اول داخل کلبه نگاه می کنم چرا شبیه فیلم های تک اپیرودی شبیه اون می افتم... البته قواعد کلی سینمای تجاری بصورت کامل در بیشرفها رعایت شده ... پایان خوش ، روایت های موازی ، قهرمان و البته س ک س و خشونت...
اما بازی این آقاهه که فکر می کنم به صد زبان بلده حرف بزنه ... بنظر من سکاتنس داخل سینما که با میهمانان ایتالیایی اش مواجه میشه رو خیلی دوست دارم... بازی قلو شده در نقش یه امریکایی که فکر می کنه دنیای رو خریده از براد پیت رو هم خیلی دذوست دارم... سلام بر سیا

مهتا said...

فیلم و همون شب اسکار دیدم..
اگرچه موضوعش تکراری بود و باز هم مظلومیت قوم یهود در جنگ می خواست نشان بده ولی اینقدر بازها خوب بود که نمی شد به همین یک دلیل ندید..
بازی والتز واقعا عالی بود ,
اسم فیلم هم خلی با مسمی هست نه؟

ايرن said...

فيلم خوبي به نظرم..مخصوصا همون جا كه هيتلر رو كشتند
شايد داشت امريكايي ها رو مسخره مي كرد به خاطر ندونم كاري هاشون تو جنگ و بي عرضگيشون به خاطر اين كه نتونستند هيتلر رو بكشند و جنگ رو زودتر تموم كنند.مي خواست بگه من به سادگي تو يه فيلم نقشه ي كشته شدن رو اجرا كرد واي شماها؟

Unknown said...

همه فيلم هاي اين هنرمند عزيز را دوست دارم
اين فيلم آخري هم خيلي عاليست.از ديدنش لذت بردم

ايرن said...

داستا يوسكي به شخصيت هاش توجه مي كنه خيلي هم زياد..اما تو اين كتاب شخصيت ها فرعند...اصليه همون راسكلنيكفه...شخصيت هاي ديگه ميخوان كمك كنند با بودنشون به پيشبرد داستان
تو اگه خيلي شخصيت دوست داري برو تسخير شدگان داستا يوسكي رو بخون...من اونو خيلي بيش تر دوست دارم.خيلي قوي تره..خيلي فلسفي تر.

مهدیه said...

سلام.
چطوری؟
خوشبختانه حرامزاده ها رو دیدم اما قبلی رو نه بدبختانه.
...

مرسی برای کامنت هات.

چنین گفت زرتشت رو آهسته اما پیوسته خوندم. سالهای قبل خونده بودم اما واقعن لازم بود با نگاه دوباره ای و این آدمی که حالا هستم بخونمش.

خلاصه.
مرسی
مرسی و مرسی

مهربون said...

اراکده عزیز با نظرت مخالفم فهرست شیندلر خیلی عالی بود خیلی !اصلا" ما چرا فیلم ها رو با هم مقایسه می کنم !!!!!!!هان

پوریا منزه said...

منم این فیلمو به هم کاراش ترجیح میدم عالی بود

دمدمی said...

هنوز ندیدیم. هست اما زیر نویس فارسی اش را وقت نکرده ایم بزنیم تنگ دل اش...
ایما نمی دانیم چرا همیشه نام این فیلم را حرام زاده های بی پدر می گوییم؟ نمی دانیم شاید به دلیل نفرت فطری از نازی ها این وری و آن وری باشد!

دمدمی said...

هنوز ندیدیم. هست اما زیر نویس فارسی اش را وقت نکرده ایم بزنیم تنگ دل اش...
ایما نمی دانیم چرا همیشه نام این فیلم را حرام زاده های بی پدر می گوییم؟ نمی دانیم شاید به دلیل نفرت فطری از نازی ها این وری و آن وری باشد!

شکلات تلخ said...

من کیل بیل 2 رو دوست دارم.بیشترین چیزی که توی پستت برام جالبه سر روی پای مامانت گذاشتنه!!اگه جای نامزدت بودم حسودیم می شد

ارتا said...

خب یه جورایی اصل هنر همینهو برون ریز نداشته‌ها و احساسات انسان‌ها جایی که دیگه هیچکس بهش دسترسی نداره .
آخرش هم می‌شه یک ابتکا رو یک ذوق و یا نبوغ انسانی

ويدا said...

مامان منم با موضوع "ديگچه ي غذا" يه همچين چيزايي ميگفت

somaye said...

کیل بیل و واسه هر کی گذاشت فحش و نفرین بود که از هر طرف نصیبم شد ...در نهایتم بهم گفتند آرزو به دلمون موند تو مثل آدم از یک فیلم رومنس خوشت بیاد ودر بارش تبلیغات کنی... حقیقتش اینه که من کیل بیلو اخیرا دوتاشو پشت سرهم دیدم و کلی از دیدنش کیفورشدم ..و کلی هم با قهرمان داستان بئاتریکش کیدو همذات پنداری کردم .

فقط و فقط از استادی چون تارنتینو بر میاد که تاریخ را در سینما زیرکانه تغییر بدهد .

من اسمشو گذاشتم حرامزاده های بی آبرو

مامان من ...یادم نمیاد چه داستانی رو بیشتر تعریف می کرد ولی حتما داستانهای مذهبی بوده هر چی بوده!

aram said...

سلام.فیلمشو دیدم.وبیشتر از هرچیزی موسیقی فوق العادش منو مجذوب کرد.