Monday, April 12, 2010

رازوميخين بودن

چخوف جايي گفته بود (نقل به مضمون) اگر جايي از داستان تفنگي گذاشتيد جاي ديگري از داستان بايد آن را شليك كنيد؛ برسون هم جايي گفته بود (نقل به مضمون) در تدوين يك فيلم تا جايي كه جا دارد بايد از صحنه ها كم كرد' اگر احساس مي كنيد نمايي را برداريد بازهم فيلم سر جايش هست آن را برداريد.

من بعد از اين همه غوطه خوردن در جنايت و مكافات نفهميدم چرا داستايفسكي مي گويد اسم درست رازوميخين "ورازوميخين" است و ديگران همه – حتا خود داستايفسكي – او را رازوميخين صدا مي زنند نه وزازوميخين كه درست هم هست؛ اگر اين توضيح را برداريم چه اتفاقي مي افتد؟

رازوميخين، دوست و هم دانشكده اي راسكلنيكف، با وجود اينكه در بسياري از صحنه ها وجود دارد اما فقط يك شخصيت پيش برنده داستان است كه نهايتا با دونيا ازدواج مي كند؛ به نظرم خيلي بيشتر جا داشت كه روي شخصيت اين آدم كار شود؛ جناب داستايفسكي كم لطفي كرده اند انگار.

10 comments:

maryam.E said...

رازومیخین لابد برای اینه که بفهمی زندگی خنثی داشتن و فقط یه نقشی مث روغن، برای کم کردن اصطکاک ایفا کردن چقدر راضیت میکنه

زکریا said...

تنها کسیکه منو یه روز به خوندن تمام کارهای داستایفسکی ترغیب می کنه تویی :)

مهربون said...

این دوست راسکلنیکف نباشه دونیا رو به کی شوهر میدادیم آخه یه کم فکر کن خوب استفاده شده ازش دیگه دامادمونه :))))))))))))

مهتا said...

منم با مهربون موافقم:))

مهدیه said...

خیلی با حالی

امیر said...

چه حرف جالبی زده چخوف.
شاید میخواسته بعدش یه توضیحی در موردش بده بعدا یادش رفته. داستایفسکی بوده معصوم که نبوده.

یلدا said...

یکی از مشکلات من با داستایوفسکی همین است که مرا می گذارد بین هفت هشت تا کاراکتر و بعد بیست سی تا اسم از هرکدام برایم ردیف می کند.

Unknown said...

ضمن احترام به جناب داستایفسکی باید بگم از این زیاده گوییها در جنایت و مکافات زیاد داره و اصولا کتابی بود که باعث شد دیگه سراغ داستایفسکی نرم. این راسکلنیکوف ابله هم یه غلطی کره هیچکس هم بهش شک نداره اما در طول داستان انقدر سوتی میده که آخرش معلومه چی میشه. در بلاهتش همین بس که از اون دختره روسپی سونیا خوشش میاد.

Amin said...

اون حرف چخوف نیست لابد از تولستوی باید باشه. چخوف توی کار تفنگ و اینا نبود تولستوی بود که جنگ و صلح نوشت. ولی تقریباً مطمئن‌ام که چخوف نگفته.
بعد هم تنها رمان درست و حسابی کارشده‌ی داستایوفسکی کارامازوفه که مو لای درزش نمی‌ره. بقیه جیزهایی که بین خاطرات خانه‌ی مردگان تا کارامازوف نوشته رو در درگیری با طلبکارها و قماربازی‌ها سر هم کرده و فقط نبوغ‌اش که جرقه می‌زده باعث می‌شه که ساختاری هم وجود داشته باشه. وگرنه جنایت و مکافات ارزش غوطه خوردن رو نداره - فقط کارامازوف.

Unknown said...

احسنت به اين همه دقت
نويسنده الان داره تو گور مي لرزه