Saturday, June 21, 2008

عشق اول همیشه فاجعه است

مسافرت که می روم وقتی که به چیزی نیاز دارم یادم می افتد این همان چیزی ست که یادم رفته با خودم بیاورم و نمی دانستم چی؛ از جلوی برج گلدیس که رد شدم یادم افتاد پروپرانولام را جا گذاشته ام. نمی دانم چند سال دیگر باید بگذرد که من از جلوی برج گلدیس رد شوم و حسی دست ندهد به من ، چند سال باید بگذرد من این مسیر فاطمی تا چارراه ولی عصر برایم عادی شود؛ شاید من آدم ِ تهران نیستم ؛

داستان دربدر نوشته ی لنگستن هیوز به نظرم نمونه ای است از یک داستان بی نقص، این که می گویم بی نقص دلیل دارم خدمت تان؛ اول آنکه داستانی که در آن دغدغه نباشد ممکن است داستان قشنک یا عالی ای باشد حتا ( درست است که من از براتیگان و بارتلمی و نویسنده هایی ازین دست خیلی خوشم نمی آید اما نمی توان که کتمان شان کرد و مهم بودن شتن را انکار کرد ) ؛ اگر شنل گوگول را شخصا ً می پرستم بخش عمده ای ش به خاطر همین موضوع است؛ دوم اینکه اجرای داستان مهم است و کارهای تکنیکی و فرمی وگرنه کار تبدیل می شود به یک بیانیه ی سیاسی یا اجتماعی یا . . . . خلاصه اینکه داستان دربدر نوشته ی لنگستن هیوز داستانی ست که چه از نظر محتوا و چه از نظر اجرا یک کار کم نظیر است. تمام علاقمندان ادبیات داستانی را دعوت می کنم به خواندن این داستان در کتاب آخرین خنده/ دی اچ لارنس و دیگران، ترجمه ی سعید سعیدپور، نشر مرکز، چاپ دوم 1386 (چاپ اول 1378) ، 220 صفحه ، 3200 تومان.

این را هم اضافه کنم داستان هایی که در سه پست پیشین معرفی کردم هم از همین کتاب است.

No comments: