Tuesday, June 17, 2008

ثبت یک لحظه ی عاشقانه ی دم ِ غروب

به ندرت قدم می زنم ، به ندرت

به ندرت وقتی قدم می زنم سیگار می کشم

به ندرت وقتی قدم می زنم و سیگار می کشم گریه می کنم؛ به ندرت.

رمان؟

به ندرت

فیلم؟

به ندرت

به ندرت می خوابم

نفس به ندرت می کشم

به ندرت دوستت دارم به ندرت.

امروز یک داستان خوندم از ترومن کاپوتی به اسم میریام، دمش گرم، حال داد اساسی؛ تا حالا چیزی از کاپوتی نخونده بودم؛ فقط فیلمی که بنت میلر از روی زندگی ش و درباره ی نوشته شدن رمان در کمال خونسردی درست کرده بود رو دیده بودم که یک فیلم به شدت هنرمندانه بود؛

No comments: