Friday, June 6, 2008

که من آن سوی دیگر را نمی دانم نمی دانم

الف: آورتو

زن ها و دختر ها یکی از کارهای روزمره شان آوردن آب از سرچشمه بود؛ آب را با مشک می آوردند؛ حرفه ای ها با کهنه ی لباس و پارچه های به درد نخور چیزی درست می کردند که وقت ِ برگشتن از سر چشمه بگذارند لابلای بند ِ مشک و شانه های شان که سنگینی ِ مشک کمتر آزارشان دهد. به آن می گفتند آورتو بر وزن ِ مادرجون ( می دونین که نون ِ ساکن تاثیری در وزن نداره و می تونین حذفش کنین )

این را گفتم که برسم به این سطر که سینما و ادبیات مدت هاست آورتو بوده برام. تحمل ِ زندگی بی آورتو سخت است.

ب: شاید نوآوری شاید سوتی

کتابی که در پست پیش معرفی کردم (فلسفه ی تحلیلی در قرن بیستم / نوشته ی اورام استرول / ترجمه ی فریدون فاطمی / چاپ دوم 1384 (چاپ اول 1383 )

/ 1300 نسخه / نشر مرکز / 446 صفحه / 4500 تومان ) در ادامه جذاب تر هم می شود، فصل مربوط به ج.ا. مور شیفته م کرد و البته اون سطر پایانی ش که ویتگنشتاین بر مور به عنوان یک کاشف بزرگ درود می فرستد اما او را به دلیل یافتن یک قاره ی غلط سرزنش می کند.

یک نکته ای البته در باره ی ترجمه ی کتاب بگویم که خالی از لطف نیست؛ صفحه ی 183 آمده است در 1930ها . . . . می دانیم که انگلیسی زبان ها وقتی می خواهند بگویند دهه ی 1930 مثلن، می گویند 1930S؛ بنا را بر این می گذارم که جناب فاطمی خواسته اند نوآوری کنند و منظورشان سال هایی بوده که با هزار و نهصد و سی آغاز می شوند و به همین خاطر گفته اند 1930ها هر چند می توانست به راحتی بگوید دهه ی 1930، در غیر این صورت سوتی عظمایی ست.

ج: جایی برای پیرزن ها نیست.

از فیلم هایی که کمتر متکی بر قصه هستند بیشتر خوشم می آید، سینمای صرفا ً قصه گو را کمتر می پسندم.

از سوکوروف تا حالا چیزی ندیده ام و نمی دانم کارهایی که تا حالا ساخته در چه حال و هوایی ست. دانستن ِ بیشتر درباره ی او را می گذارم برای فرصتی که فیلم هایش را ببینم.

یکی از کلمه هایی که در پنج شش ماه گذشته زیاد شنیده ام الکساندراست؛ مخصوصا ً که در جشنواره ی فجر پارسال هم گویا نمایشش دادند و هر کس که دست به قلم شده و من خوانده ام ستایش اش کرده.

فیلم را دیدم؛ به نظرم بیش ازینها هم سزاوار ستایش است.

حضور پیرزنی که می داند چیزی از عمرش باقی نمانده در منطقه ای جنگی که البته پر از سرباز و توپ و تانک و اسلحه است اما انفجار و شلیک و کشتنی در کار نیست یا می توان گفت ما نمی بینیم به بهانه ی دیدن نوه اش که در این اردوگاه نظامی افسر است ریتم کند متناسبی را ایجاد کرده است، برعکس فیلم هایی که به نوعی به جنگ مربوط اند و ریتم تندی دارند و البته جایی که صحبت از سرزمین ِ پدری می شود جرقه ای در ذهن آدم می زن که الکساندرا مام وطن است.

(دریاره ی این فیلم زیاد نوشته شده و من به همین یک پاراگراف بسنده می کنم.)

فیم را ببینید فیلم ِ به یاد ماندنی ای ست.

الکساندرا

کارگردان : الکساندر سوکوروف

محصول 2007 روسیه

No comments: