Sunday, May 24, 2009

ای آب و روغنی که گرفتار آمدی

الف: نباید خودمو شارل بوواری صدا می زدم نباید، لعنت به من، لعنت به گوستاو فلوبر

تمام این هشت روز، روزی چند نوبت، برای محکم کاری، جوری که هنوز تاثیر قبلی از بین نرفته بعدی شروع بشه، جوری که خوابای عجیب ببینی جوری که مجبور شی مدام گوشیتو خاموش کنی و وقتی شدت استرس واضطرابت غیر قابل تحمل شد دوباره روشنش کنی و به دقیقه نرسیده زررررررر زرررررررر زرررر زررررررررر یک نفر با تمام توان این هشت روز . . . مار نشدم؛ کژدم شدم با نیشی آماده روی شقیقه م که هر لحظه ممکنه شلیکش کنم؛ به طرز بیرحمانه ای دارم خودمو کنترل می کنم؛ به آدم های دوروبرم لبخند می زنم و این نیش لعنتی رو با نیشی که تابناگوش اشتباه می گیرن خدا رو شکر؛

ب: سبز امیدوارانه

شنبه شب میرحسین موسوی از شبکه یک حرف زد؛ نکته ای که باعث میشه شک ام یه یقین تبدیل بشه و بهش رای بدم اینه که با جسارت و شجاعت تمام دست گذاشت روی یکی از خطوط قرمزی که تاحالا کسی جرات نکرده بود از رسانه ی ملی بهش بتازه و اونم قضیه ی ارجح دونستن آرمان های برادران لبنانی و فلسطینی مون به ملت خودمون و رفاقت ابلهانه ی دولت با کشورهای آمریکای لاتین بود؛ و جالب اینه که نقدهایی که در شروع حرفاش به وضعیت کشاورزی، صنعت و مسایل اجتماعی داشت درست بعد از حرف های رهبری توی کردستان و حمایت بی دریغش از دولت نهم معنای مهمی در دل خودش داره؛ اینکه این آدم حتا می تونه ما رو به مرزهای بازتری نسبت به دوران خاتمی ببره.

من به این آدم امیدوارم و بهش رای میدم و از شما هم میخوام به خاطر بهتر شدن فضای مملکت بهش رای بدین.

ج: طوطی جانم از بهر پسته آمد بر شکر اوفتاد

در راستای دیدن ادامه ی آثار کن لوچ رفتم سراغ اون فیلم اپیزودیکی که یازده تا کارگردان - از جمله کن لوچ - یازده تا کار یازده دقیقه ای در باره ی یازده سپتامبر ساخته ن؛ چیزی که توش کشف کردم اینه که دقیقا هر اپیزود از اپیزود قبلش به مراتب خلاقانه تر وهنرمندانه تره؛ جالب این که ضعیف ترین کار، متعلق به سمیرا مخملبافه که دقیقا داره پا جای پای پدرش می ذاره و بی منطقی و شعارزدگی و بی دقتی رو سرلوحه ی اعمال و کردار خودش قرار داده؛ آخرین اپیزود و بالطبع بهترینشون به زعم بنده از شوهی ایماموراست - کارگردانی که توی کمدی جریان آب گرم زیر پل قرمز نشون داد که چقدر خلاق و هنرمنده و من هر وقت نقدای مثبت در مورد کارای برادران کوئن می خونم می بینم مصداق اون حرفا کمدی جریان آب گرم . . . بیشتر می تونه باشه تا بعد از خواندن بسوزام مثلا – کارای دیگه ایمامورا رو ندیدم متاسفانه هنوز؛ از بحث اصلی دور شدیم؛ توی اپیزود ایمامامورا از فیلم مورد بحث سربازی که از جنگ برگشته معلوم نیس چه بلایی سرش اومده که مار شده؛ به شدت خوشم اومد و تکون تکون خوردم باید ببینین لازمه

ضمنا اپیزود کن لوچ جایزه ی بهترین فیلم کوتاه جشنواره ونیز 2002 رو گرفت.

11'09''01 - September 11 (در ایران: 11 سپتامبر 2001)

محصول 2002 انگلستان، فرانسه، مصر، ژاپن، مکزیک، آمریکا، ایران

نویسندگان و کارگردانان:

آلخاندرو گونزالس ایناریتو، آموس جیتای (نویسنده: ماری خوزه سانسلمه)، ادریس اوئدرائوگو، دانیس تانوویچ، سمیرا مخملباف، شون پن، شوهی ایمامورا (نویسنده: دایسوکه تنگان)، کلود للوش(نویسنده: پیر اوییترهووئون)، کن لوچ (نویسنده: پل لاورتی، ولادمیر وگا)، میرا نیر(نویسنده: صبرینا زاوان)، یوسف شاهین

134 دقیقه سیاه و سفید، رنگی

د: جوابیه

فلوبر میگه جمله ای که از نظر دستوری یا نگارشی، غلط باشه نمی تونه روی من تاثیری بذاره؛ این حرف برای من به شدت بدیهیه اما به این نتیجه رسیدم که برای دیگران نه؛ حتا من می تونم بگم جمله ای که از نظر دستوری یا نگارشی غلط باشه منو به ورطه های هولناکی می بره؛ مثلا پریشبا اس ام اس زدی که ای نولیان یک نولی ای دیوانه شد می دونی نولی توی ادبیات فارسی بی معناست؟ می دونی لولی درسته؟ می تونی بگی خب این یه غلط شنیداری بوده و قضیه اصلا اهمیتی نداره، درسته قضیه اصلا و ابدا اهمیتی نداره، اتفاقا همین پریروز برای دوست سیاوش توضیح می دادم که اهمیت نزد مردا و زنا چه تفاوت بنیادبنی داره؛ از نظر من وقتی تو داری برای من اس ام اس می فرستی که توش به جای لولی می نویسی نولی اونم نه یک بار بلکه دو بار اون وقت یاد اون روزی می افتم که سالروز درگذشت شاملو یکی سر مزارش با صدای بلند شعراشو غلط می خوند. اون آدم داشت دروغ می گفت و من اون شعر خوندنش رو دروغ می دونم می تونی البته به جای دروغ بگی کمبود یا عقده یا هرچیز دیگه ای ازین دست اما من ترجیح میدم بگم دروغ؛ نمی خوام متهمت کنم به اینکه دروغ میگی فقط می خوام بگم که از ادا دراودرن بدم میاد؛ وقتی توی ایمیلت وسط جمله بدون اینکه فعلی در کار باشه اشتباها ً و به تعداد از علامت "؛" استفاده می کنی این یعنی که با آیین نگارش آشنا نیستی و آشنا نبودنت با آیین نگارش دو تا نتیجه داره:

اول اینکه جملاتی که از نظر نگارشی و دستوری غلط باشن هیچ تاثیری روی من ندارن و خدا می دونه هر چی الان دارم فکر می کنم اون جمله ها اصلا درباره ی چی بودن هیچی یادم نمیاد.

دومین نتیجه ش اینه که من به این نتیجه می رسم که تو همه ی کارایی که در زمینه ی ادبیات و هنر واینا کردی همه ش ادا بوده؛ ادبیات چیزی نیس که تو رو ارضا کنه؛ البته این به خودی خودش دلیلی برای طرد و یا رد آدم ها نیس – مگه چند نفر توی دنیا هستن که تنها راه تحمل هستی رو غرقه شدن در ادبیات می دونن همانگونه که در عیشی مدام؟ - اما وقتی تظاهر به این کردی که به هنر علاقمندی و این اتفاق ها افتاد اون وقت من این رفتار ها رو توی قفسه ی دروغ های اطرافیانم بایگانی می کنم. همین اتفاق وقتی می افته که توی ایمیلت سکس رو س ک س می نویسی بی اینکه بدونی وقتی کسی توی بلاگ یا سایتش این کار رو می کنه به خاطر اینه که فیلتر نشه وگر نه توی ایمیل که دیگه این حرفا نیس.

تو تصور می کنی که منو دوس داری در صورتی که من فکر می کنم تو دچار توهم دوست داشتن منی؛ دلیلش برام واضحه، من دوست داشتن رو تجربه کردم و اتفاقا به دلیل شرایط روحی روانی م و دلبستگی های خاص، فکر می کنم که این حس رو در منتها الیهش تجربه کردم دوست داشتن یک دختر در حدی که اگه بگم زمانی که ساغر رو دوست داشتم چه کارهایی که نمی کردم اون وقت هم ممکنه به دلیل تصوری که درباره ی حست درخصوص من داری به شدت ناراحت و آزرده بشی، دوست داشتن یک پسر در حدی که مشابهش رو تا حالا نه دیدم نه شنیدم، دوست داشتن یک کتاب، دوست داشتن یک فیلم، دوست داشتن خواهرزاده م؛ اینجا لازمه یک نکته ای رو توضیح بدم تا حالا به خودم اجازه ندادم وقتی خواهرزاده م داره سیم موس رو می کشه یا کیبورد رو می کوبه روی میز کامپیوتر یا وقتی کتابامو خط خطی و پاره پوره می کنه بهش بگم نکن چون دوسش دارم و چون دوسش دارم ترجیح میدم خودم اذیت بشم نه اون، در بقیه موارد هم همینطوره وقتی کسی رو دوس دارم – هر کسی – ترجیح میدم اگه قراره یک0ی اذیت بشه خودم اذیت بشم نه اون و بنابراین فکر می کنم با توجه به رفتارها و حرف هایی که تاحالا ازت دیدم و شنیدم تو دچار توهم دوست داشتن منی و البته من در این بین بی تقصیر نبودم؛ نباید همون روز اولی که از ترفند زنونه ت استفاده کردی و روبروم ایستادی گفتی با سیلی منو بزن – عجب صحنه ی مبتذلی آدم یاد فیلم هندیا می افته- نباید نوازشت می کردم قبول اشتباه کردم. در هر صورت حتا اگه به معنای واقعی کلمه دوسم داشته باشی همونجور که خودت گفتی و معلومه که می دونی این فلش تا وقتی فقط یک سر داشته باشه عوارضش میشه همین میزان از فشار که طرفین باید تحمل کنن و میدونی که سمت دیگه ی این فلش وضعش چجوریه.

اولین انتظاری که ازت دارم اینه که بدونی داشتن حس دوست داشتن حتا به معنای واقعی کلمه هیچ حقی برای صاحبش و هیچ مسوولیتی برای کسی که طرف این حس واقع شده به وجود نمیاره. این نکته خیلی مهمه اما متاسفانه هیچ موجود مونثی توی تاریخ بشریت تا حالا این نکته رو درک نکرده البته سیاوش میگه مارگریت دوراس این حرفا رو می فهمه من شک دارم)

در مورد حسود بودن، این حس رو در موارد مختلف و در موقعیت های مختلفی توی خودم حس کردم؛ در اینکه حس بد و ازارنده ایه شک ندارم؛ انتظار بعدی م اینه که بفهمی و بدونی و این دونستنت منجر به رفتارهای متناسب با این فکر بشه که داشتن حس حسودی هم مثل حس دوست داشتن به صاحبش هیچ حقی نمی ده و به ابژه ی مورد حسادتش هیچ مسوولیتی تحمیل نمی کنه؛ اینه که پیشنهاد می کنم حست رو تا حد ممکن تصحیح کنی و از جایی به بعد که دیگه نتونستی تصحیحش کنی باهاش کنار بیای.

هیچ چیزی بیشتر از یک حرف یا رفتار بی منطق آزارم نمی ده فرقی هم نمی کنه از طرف کی باشه، در مقابل حرف های اعضای خونواده م با همه ی وابستگی و دلبستگی و علاقه و زنجیرشدگی ای که به هم داریم اگر توشون منطق نباشه عصبی میشم و برآشفته؛ ببین، تو می تونی از یه ادم بخوای که مثلا توی انتخابات به احمدی نژاد رای بده مثلا؛ اون آدم ممکنه به هر دلیلی علیرغم میل اولیه ش حرفتو گوش کنه و بهش رای هم بده اما می تونی از یه ادم خواهش کنی از احمدی نژاد خوشش بیاد؟ تو از من خواستی که دلتنگت بشم! دوست داشته باشم، نگرانت باشم و برای دیدنت لحظه شماری کنم! این حرف دقیقا و دقیقا و دقیقا به دلیل بی منطق بودنشون – ربطی هم به این نداره که ما می تونیم همدیگه رو ببینیم با نه و . . . – آشفته و عصبی م می کنه می خوای باور کن می خوای باور نکن.

تو میگی وقتایی که داشتی به خاطر من رابطه مونو کمرنگ می کردی و 1000 تا اس ام اس در روزت رو می کردی 999 تا انتظار داشتی منم یه کاری بکنم، یه کم فکر کن، چه کاری؟ کاری که تو دوس داشته باشی دیگه، کاری که منجر به پررنگ شدن رابطه مون بشه دیگه؟ اون وقت فک نمی کنی که ما دارم چیکار می کنیم؟ تو دوس داری رابطه مون پررنگ تر بشه و من برعکس؛ اون وقت تو از من می خوای که به ازای یک قدمی که در راستای کمرنگ کردن رابطه مون برداشتی منم یه قدم در راستای پررنگ شدنش بردارم؟ می خوایم کیو گول بزنیم؟ شاید می خوایم خدا رو گیج کنیم؟

دقیقا با این جمله ت موافقم که تو به یک رابطه ی عاطفی نیاز داری و همونقدر که ایمان دارم الان عصره، همونقدر ایمان دارم که اگه ازدواج کنی با یه آدمی که جانی نباشه معتاد نباشه و از نظر جامعه روانی نباشه بخش عمده ای ازین مشکلاتت حل میشه.

انتظاراتت رو بهم نگفتی واضح و شفاف و منطقی بهم بگو چه انتظاری ازم داری

No comments: