بهار 1936 بود که لیورپول را به سمت اسپانیا ترک کردم تا علیه فاشیسم بجنگم حالا توی آمبولانس دخترم روی سرم نشسته و من دارم می میرم؛ وقتی رسیدم اسپانیا به پووم (Partido Obrero de Unificación Marxista) ملحق شدم زخمی شدم برای مداوا به بارسلونا آمدم؛ هم از مبارزه علیه فاشیسم خسته شده بودم هم دوست داشتم با زن دوستم که توی جنگ کشته شده بود بخوابم؛ با زن دوستم خوابیدم و به گروه رقبای سیاسی نظامی مان پیوستم؛ زود البته پشیمان شدم و برگشتم پیش دوست های پومی م؛ می دونم به بیمارستان نمی رسم و توی همین آمبولانس می می رم. مطمئنم.
پونزدهمین فیلمی که امسال دیدم:
برنده ی جایزه ی فیپرشی از جشنواره کن 95
Land and freedom
محصول 1995 انگلستان، اسپانیا، آلمان، ایتالیا (BIM)
کارگردان: کن لوچ
نویسنده : جیم آلن
109 دقیقه رنگی
دیشب ازون شبای جهنمی بود؛ حتا قهرمانی بارسلون هم نتونست چیزی از جهنمی بودنش کم کنه؛ نچ نچای حسین، حرفای اکبر توی ماشین حرفایی که به دایی م زدم . . . دیشبو یادم می مونه؛
No comments:
Post a Comment