فکر می کنم اوضاع فرهنگی اجتماعی ای که در آن هستیم – منظورم بعد از انتخابات و یا دوران چار پنج ساله ی اخیر نیست منظورم سی و یک سال اخیر است – خراب تر از آن است که بتوان تصور کرد با قدم های آهسته آهسته می توان امیدی داشت به این که روزی ما هم زندگی با آزادی های انسانی را تجربه خواهیم کرد. یعنی اختلاف فضای موجود با فضای ایده آل در حدی است که حرکت های آهسته و قدم های کوچک ناامیدی را بیشتر تزریق می کند تا امید را؛
برای مان انقدر طبیعی شده همه چیز که گاهی فکر می کنیم آدم هایی هستیم که برای آزادی بیان یا آزادی اندیشه یا آزادی های سیاسی تلاش می کنیم؛ در صورتی که باید خیلی خیلی قدم برگردیم عقب ببینیم ما هنوز آزادی خوراک نداریم آزادی پوشاک نداریم این فاجعه ای است که به آن عادت کرده ایم. بلایی سرمان آمده اگر درها را به رویمان باز کنند یا خجالت می کشیم با شلوارک مثلا یا بدون روسری مثلا بگردیم یا می ترسیم مثل وحشی ها همدیگر را بخوریم شاید هم مثل نیکی جومپی توی آخر زن در ریگ روان ترجیح بدهیم در همین جهنم احمقانه ادامه بدهیم تا اینکه مثل آدم زندگی کنیم
این جوری شده ایم چرا که آزادی پوشاک نداریم. موضوع از بس ابتدایی و خنده دار است که آدم باورش نمی شود. یعنی من آزاد نیستم مثلا با رکابی از ماشین بیایم پایین بنزین بزنم دوباره سوار شوم. آزاد نیستم آبجو بخورم عرق بخورم ویسکی بخورم گوشت خوک بخورم
برای منع همه ی این کار ها هم دلایل شرعی و دینی هست خب پس واقعا در نظام دینی نمی توان مثل آدم زندگی کرد وقتی نمی توان پس باید هدف را تصحیح کرد؛ خلاصه کنم، احمدی نژآد، خامنه ای، شورای نگهبان مجلس خبرگان و و و و اینها مصادیق مشکل اصلی اند خود مشکل نیستند مشکل جامعه ای است که در آن دین رواج داشته باشد.
No comments:
Post a Comment