وقتي من پنج سالم بود برادر بزرگ ترم 18 سالش بود؛ خانه مان توي روستا بود وقتي مي رفت شهر و بر مي گشت برايم از آن كلوچه هايي مي آورد كه چهار تايي بودند و حالا دو تا يي شان را به اسم كلوچه كام مي فروشند؛ يك بار هم يادم است برايم يك مسلسل سياه خريده بود ار بالاي حياط مشرف به كوچه مان انگشت مي گذاشتم پاي ماشه و همسايه ها را به رگبار مي بستم؛ چيز ديگري از او يادم نيست؛ الآن من 28 ساله ام و اگر همين حالا بميرم و دنياي ديگري در كار باشد و همديگر را آنجا ببينيم من 10 سال از او بزرگ ترم نمي دانم دچار چه حسي خواهيم شد و كدام يك بايد آن يكي را برادر بزرگ تر بنامد؛ در آن يكي دنيا آيا سال تولد ملاك است يا سال مرگ؟
Wednesday, April 14, 2010
من ار برادر بزرگ ترم بزرگ ترم
Labels:
دلتنگی
Subscribe to:
Post Comments (Atom)
20 comments:
آخي خدا رحمتش كنه، ولي چه نوستالژيك، منم اون مسلسلها را يادم هست هر پسربچهاي اون زمان اونو جزء اسباب بازيهاش داشت
کاش دل تنگی هم اسم ساده ای داشت / مانند مرگ / که نام کوچک زندگی است
حس غریبی است دلتنگی برای یک رفته
گاهی نمی دانم چه می خواهم
این که او پیش من باشد
یا من پیش او !
نمی دانم !
سلام،
1. خدا رحمتش کنه
2. اگه فرض کنیم که مرگ خودش یه تولده و توی اون دنیا تاریخ تولدشون میشه تاریخ فوتشون توی این دنیا، یه سوال دیگه پیش میاد: اگه مثلا من که از داداشم بزرگترم ده سال بعد از دادشم سرمو بذارم و بمیرم، اونوقت توی اون دنیا اون از من ده سال بزرگتر خواهد بود؟
در جواب کامنتت که البته همونجا هم دادم:
کاملن موافقم. نه تنها از اون که از خیلی از فیلمهایی که دیده بودم قویتر بود. ساختارشکنی تا حد اعلا و داستانی که بر دل نشست.
بازیها و دیگر مسائل هم که جای خود. فقط موندم چرا جایزه رو دادن به کاترین بیگلو. دوست نداشتم بدن به اون.
سلام.متاسفم.خدا رحمتش کنه و روحش شاد باشه.
خدا بیامرزه برادرتونو ... من می گم ملاک بزرگی آدمها به اینا بستگی نداره ، از نظر من برادرتون هنوزم بزرگترن ... راستی اگه یه بچه شیرخوار بمیره ، اون دنیا تا آخر همه اش باید شیر بخوره ؟ کی بهش شیر میده ؟
من می خوام لیست بیست فیلم ایرانی برتری که شما انتخاب کردین رو داشته باشم میشه؟
My Consolations (if necessary!) but as i can recall it was an Aye which referred to Circumcision Year of the Kid!
امروز روز خوبی است. روز پر عشقی است. ذره های عشق از ظهر در هر چه بهش می نگرم پدیدار شده اند. حالا این نوشته ی تو مرا پر از موسیقی کرد. موسیقی که به احترام نوستالژی های انسان نواخته شده.
خيلي خفن بود
بعدشم مگه اصلا مهمه که کي بزرگتره. اصل تفاهمه
برادر بزرگتر من آن روزها برايم از مدرسه شان ساندويچ مي آورد از آن ساندويچ هاي مذخرف كه از همه ي خوراكي هاي عالم خوش مزه تر بود!
" كاش مسلسل پشت شيشه مال من بود" ، 24 ساعت در خواب و بيداري رو خوندي؟ از صمد بهرنگ ، اولين كتابي بود كه خواندم و بعد فكر كردم بزرگتر شدم..آن مسلسل هم اسباب بازي بود
بابت نام فيلم آخر تارانتينو هم حق با شماسا، تا حالا به آن غلط املايي توجه نكرده بودم و اگر برسد حتما حتما مي بينمش
تناسخ می گویند به این؟ حالا هرچه! برای تفریح هم که شده فرض می کنیم چنین قضیه ای درکار باشد. اما اینکه آنجا چه چیز ملاک است ایما با توجه به زندگی مان در این دنیا فکر می کنیم هیچکدام از اینهایی که شما گفتید ملاک نباشد، ملاک این است که یک: حکومت حاکم بر شما در آنجا چطوری باشد، دو: رییس چه کسی باشد. یحتمل الباقی قضایا تابعی از این دو باشند! باور کنید ایما قصد نداریم همه چیز را تلخ "یا" بی مزه کنیم: متاسفانه از نظر ما اینطوری "هست"!
---
جهت تلطبف فضا:
1- چه ئبلاگ با حالی داری
2- به من هم لینک بده
3- به من هم سر بزن
4- با ثبت نام در سایت ما آمار بازدیدکنندگانان را افزایش دهید
5- قشنگ بود.
---
شما دومین نفری هستید که ایما پیشنهادهای بی شرمانه فوق را جهت تلطیف فضا به ایشان ارائه کردیم امیدواریم خوشتان آمده باشد!!
یاد فیلم
contact
افتادم
چه غم انگیز بود و چه سوالی...
خیلی با حال بود.
خوشمان آمید!!!
آره ! هرامزاده! با شه هر چی تو بگی!
اولا اون دنيايي نيست...نگران نباش كه اگه اون جا ديديش چه برخوردي باهاش داشته باشي..
دوما كه خيلي خوب بود اين پستت..به چه چيزي توجه كرده بودي..سوما كه برادرت الان در روند تناسخ حتما يه گوشه كناري داره زندگي مي كنه...مي توني اميدوار باشي كه زندگي خوب و رويايي داره!
سلام هرچی کس.خوبی.من چون خودم داداش بزرگم نمی دانم چه حسی میده داداش بزرگ داشتن وازدست دادنش.این مطلبت خیلی به دلم نشست.توی این فضای غبارآلود یه نفربا عشق ازمرگ گفت...سبزباش برادربزرگم...
سلام
می دانم یک گوشه ی بهشت نشسته و احتمالن فرشته ملائکه دارند باد اش می زنند. اون هم با بیخیالی داره کتاب میخونه... مطمئن باش اگه قسمت من و شما هم بشه بریم بهشت.. دم در بهشت منتظر واستاده....
یاد یه هایکو منو انداختی: نقل به مضمون می گم : احمد را بعد 30 سال دیدم . من پیر او جوان . من زنده او مرده...
تو فيلم contact,يه خانوم دانشمند كه به خدا و هيچ چيز متافيزيكي ديگه اعتقاد نداره از تونل زمان عبور مي كنه و جايي زمان ديگري پدر مرحومش رو مي بينه. پدرش يه مرد جوون بود...هم سن وسال خودش...و خدا رو حس مي كنه برا اولين بار... فيلم
قشنگيه...ببين
راستي...بي درده چه شكلي بود؟
Post a Comment