Tuesday, August 31, 2010

سوفی شول،آخرین روزها


یک فرق اساسی هست بین سیستمی که غلط است با سیستمی که فاسد است.سوفی شول روزهای پایانی روایت یک مبارز آلمانی است که در جنگ جهانی دوم علیه هیتلر فعالیت میکند و دستگیر میشود و در نهایت به جرم تلاش علیه امنیت ملی و تشویش اذهان عمومی به اشد مجازات محکوم میشود.حکایتی آشنا برای ما.کل داستان همین است.دختر جوانی که به آرمانهای رهبران کشورش اعتقاد ندارد و معتقد است بی‌دلیل بیگناهان بسیاری را به کشتن داده‌اند خود به اعدام آن هم با گیوتین محکوم میشود.فیلم روایت بازجوییهای مکرر اوست و ایمان پولادینش به درست بودن راهش.در سکانس دادگاه به عنوان حرف نهایی به قاضی هشدار میدهد که به زودی اوست که باید در جایگاه متهم بنشیند و مجازات شود.
اما نکته‌ی جالب برایم اینست که بازجو که به نوعی نماینده حاکمان است و آنقدر به راهش اعتقاد دارد که فرزندش را به جبهه‌ی شرق فرستاده،در روند بازجویی جر نمیزند،غیراخلاقی عمل نمیکند.سوفی شول را تحت فشار میگذارد ولی این کار را برای اثبات جرمش میکند.سیستم فکری او(فاشیسم )غلط است ولی دست کم بی‌اخلاق نیست،فاسد نیست...

چند سکانس دارد این فیلم که بسیار گیراست و مو براندام آدم سیخ میکند.یکی آن سکانسی است که سوفی را میبرند که برای اعدام آماده شود و یکهو بغضش میترکد. بسیار زیباست.کلا بازیگر نقش سوفی فوق العاده است.حتما این فیلم را ببینید.

Sophie Scholl: The Final Days

کارگردان:مارک راثموند
محصول آلمان
2005

Monday, August 30, 2010

هاري خوشحالم كه تو خواهر خوشكل تر نبودي

هاري عزيز

سلام

هاري همين الآن چيزي خواندم كه حيفم آمد نيايم به تو نگويم؛ هاري مي دانستي بعد از آنكه قابيل هابيل را مي كشد، حس شرم و پشيماني به او دست مي دهد و بعد مي رود باقي عمرش را در جايي از بهشت سر مي كند به نام "شرق بهشت"؟ هاري مگر قابيل هابيل را توي بهشت كشته بود؟ من فكر مي كردم روي زمين كشته بودش؛ شايد هم با اين حساب اصلا "شرق بهشت" جايي در بهشت نباشد و جايي روي زمين باشد ها؟ هاري تو الان كجايي؟

هاري پس شايد آن داستان كوتاهي كه با هم از شهريار مندني پور خوانده بوديم به همين قضيه اشاره داشته؛ شرق بنفشه را مي گويم؟

هاري اصلا فكر مي كني چرا قابيل هابيل را كشت؟ مي دانم آن دليلي را كه همه مي دانند ولي فكر نمي كني مثلا نوع تربيت ِ آنها هم مهم بوده؟ يعني شايد تقصير حضرت آدم بوده كه مثلا به هابيل بيشتر محبت مي كرده و به قابيل نه؟ همين فكر بوده هاري كه باعث شده اليا كازان فيلم شرق بهشت را بسازد نه؟ خوب كشفش كردم؟ هاري مي بيني امريكايي ها چجور ايده هاي ناب را لگدمال مي كنند، اليا كازان فيلمي با اين ايده و مضمون را به فيلمي كه دخترهاي نوجوان به خاطر جيمز دين تماشايش كنند تقليل داده؛ بگذريم

تازه هاري شايد عقده اديپ هم توي قضيه دخيل بوده؛ هنوز فيلمي نديده ام كه داستان آدم و حوا و هابيل و قابيل را از اين زاويه نگاه كرده باشد؛ تو اگر آنجا مشتري پيدا كردي اين ايده را بهش بفروش؛ حتا مي توانيم با هم روي فيلمنامه اش هم كار كنيم. فكرش را بكن؛ فيلمنامه اي درباره قابيل و هابيل با ارجاعات روانكاوانه و تاريخي اسطوره اي؛ چه شود؟

دوستدار تو

كريس

پيوست: يك كارت پستال به همراه مشخصات فيلم شرق بهشت

East of Eden

محصول 1955 آمريكا

كارگردان: اليا كازان

نويسنده : پل آزبورن بر اساس رماني از جان اشتاين بك

115 دقيقه رنگي

اسكار بهترين نقش مكمل زن (Jo van Fleet)

بهترين فيلم دراماتيك از نگاه داوران جشنواره كن سال 1955 (هاري اين ديگه چجور جايزه اي بوده كه اون وقتا مي دادن)

Sunday, August 29, 2010

ماشا نفوذ كن در كاراگاهي سياهپوست بيا مرا ازين نجات بده

ماشا

ماشاي عزيز

فيلم در گرماي شب (In The Heat Of The Night) را يادت هست؟ همان كه محصول 1967 آمريكا بود؟ همان كه كارگردانش نورمن جيسون بود؟ نويسنده اش استيرلينگ سيلفانت كه از روي رمان جان بال نوشته بودش؟ يادت هست جنازه اي كه روي دست پليس محلي مانده بود؟ يادت هست اگر آن كارآگاه سياهپوست اتفاقي از پنسيلوانيا نيامده بود حكما تلاش هاي پليس محلي به جايي نمي رسيد؟ يادت هست من از قيلم خوشم نيامده بود؟ يادت هست گفتم از فيلم هاي دوبله خوشم نمياد؟ امروز فهميدم پنج تا اسكار برده! باورت ميشه ماشا؟ اون فيلم به اون مزخرفي 5 تا اسكار برده! مي بيني چقدر به سينماي اروپا نزديكيم و از سينماي آمريكا دوريم؟

اين نامه را ننوشتم كه اينها را بگويم؛ ماشا نوشتم كه بگويم مثل همان جنازه توي فيلم روي دست خودم مانده ام؛ بيا و همان كاراگاه سياهپوست باش وتكليفم را را روشن كن .

ارادتمند تو

شاه رخ

Saturday, August 28, 2010

از نامه هاي لو رفته

جسي عزيز

سلام

امروز از آن روزهايي نبود كه احساس بدبختي، به يغما رفتگي، فنا شدگي و چيزهايي از اين دست داشته باشم، حتا توي سينه ام هم احساس سنگيني و سردي نكردم، سرم هم داغ نبود، البته هنوز با روزهاي آرماني و رويايي فاصله دارم اما حس مي كنم دارم جان مي گيرم؛ بعد هم براي اينكه اين اوضاع معمولي را معمولي تر كرده باشم دست بردم از توي فيلم هايي كه نديده ام يكي را برداشتم ببينم؛ ديدم؛ در فضاي جنگ جهاني دوم بود؛ وقتي نازي ها به لهستان حمله كردند؛ خانواده اي را به يغما مي برند – پدر خانواده را مي كشند خواهرش را با خودشان مي برند و . . . - پسر كوچك خانواده كه جايي مخفي شده است مي تواند فرار كند؛ بقيه اش را خودت مي تواتي حدس بزني؛ تاثيرات روحي رواني اي كه اين اتفاق روي پسرك مي گذارد و تا آخر عمر ادامه دارد؛ پسرك همراه مردي كه او را پيدا كرده و از او مراقبت مي كند به يونان و بعد به كانادا مي رود؛ بديهي است كه پسر به اين مرد وابسته شود؛ پناه ببرد به تنهايي و نوشتن و خيلي چيزهاي ديگر را خودت مي تواني حدس بزني

نكته ي دلگرم كننده ي فيلم اين بود كه عشق مي تواند خيلي از زخم ها را التيام دهد. حتا زخم هايي به اين عمق را؛ من البته كمي شك دارم؛ تو چي فكر مي كني جسي؟ فكر مي كني عشق زخم هاي ما را هم بتواند التيام دهد؟ جسي فكر مي كني زخم هاي ما عميق ترند يا زخم هاي بازماندگان اردوگاه هاي كار اجباري؟

فيلم را اگر خواستي به دوستانت معرفي كني مشخصاتش اين است هر چند به نظر من كه معرفي كردن ندارد، فيلم خوبي نيست:

Fugitive Pieces

محصول 2007 كانادا، يونان

نويسنده و كارگردان : جرمي پودسوا

بر اساس رماني از آن مايكلز

104 دقيقه رنگي

ارادتمند تو

لني

Wednesday, August 25, 2010

محدوده دايره

هر چه فكر مي كنم درباره ي فيلم محدوده دايره اثر شهرام مكري چه چيزي بنويسم چيزي جز تناسب ِ متعالي فرم و محتوا به ذهنم نمي رسد؛ يعني اين اثر به نظرم يك كار آموزشي مي تواند باشد كه در دانشكده هاي سينما مي تواند از آن استفاده شود – مثل خيلي گل هاي ليگ برتر انگليس كه گاهي گزارشگران آنها را گلهاي مدرسه اي، خط كشي شده و . . . مي نامند .

محشر، معركه، فوق العاده هر صفتي ازين دست را مي توانيد به اين فيلم نسبت دهيد.

محدوده دايره

محصول 2006 ايران

كاري از شهرام مكري

يعني سرگشتگي، بي هدفي، علافي، بي انگيزگي و مجموعا فضاي زيستي جوان ايراني سال هاي احير را به زيبايي مي توان در اين كار ديد.

Tuesday, August 24, 2010

دستور بده كه صندلي را بكشند

هنر يعني همين كه حاشيه هاي متن را پررنگ كني پررنگ كني پررنگ كني جوري كه آن تصوير ِ لعنتي از دل متن بيايد بيرون؛ هنر يعني همين كه يكي را ببيتي تلفني با نامزدش حرف مي زند و از حرف هايش بفهمي مشكلشان چيست و در چه عوالمي هستند و بيشتر دقت كني و بيشتر دقت كني وبعد چشمت بيفتد به راننده اي دستپاچه و كمي عصبي و بيشتر دقت كني ببيني قبلا معلم بوده كه امروز را به جاي كسي ديگر آمده و . . . . بعد از دل اين حاشيه ها آن تصوير هولناك را ببيني؛ ببيني اينها همه بهانه بوده؛ بهانه هايي لازم

كمي بالاتر A Little Higher

محصول 2005 ايران

كاري از مهدي جعفري

(عنوان پست مصرعي است از جليل صفربيگي)