Saturday, January 12, 2008

رمانی که وعده داده بودم

الف - کمی آن طرف تر کنار کناری دژبانی با باتوم می کوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، می کوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، می کوبید توی سر سربازی که به زانو نشسته بود، می کوبید می کوبید می کوبید توی سر سربازی که روی زمین افتاده بود... خون از زیر کلاه سرباز راه افتاد و آمد، آمد، آمد تا رسید به پله ها و از پله ها بالا آمد و روی پله چهارم جلو پای او متوقف شد. عقرب تکانی خورد و جلوتر رفت و لبه خون ایستاد.

ب . عقرب روی پله های راه اهن اندیمشک، یا، ازین قطار خون می چکه قربان! / حسین مرتضاییان آبکنار. تهران : نشر نی، 1385.

83 صفحه، 2000 تومان

ج. تصاویر هر بخش به صورت روال و عینی شروع می شوند اما یکدفعه تبدیل به تصاویری اغراق شده و ذهنی می شوند مثل جنگ

زمانی در کار نیست، اوایل جنگ، اواخر جنگ، اواسط جنگ، بعد از جنگ، همه را می توان به صورت پراکنده در این رمان دید، انگار رمان منفجر شده باشد

نگاه، کاملاً سیاه است گاهی از فرط سیاهی به کمدی می زند

در مجموع اگه بخوام بهش نمره بدم چیزی جز عالی نمی تونم بهش بدم

د . وقتی آداب بی قراری رو خوندم یه پست نوشتم به این مضمون که این کتاب رو اگه الان بفرستی ممیزی ، مجوز که نمی گیره هیچ خودش می شه یه پرونده برای نویسنده ش که چند وقت بعد واقعا ً هم اینجوری شد؛ امیدوارم این اتفاق برای نویسنده ی این کتاب نیفته ! ولی من که چشمم آب نمی خوره ( فقط و فقط در عجبم که چجوری از ممیزی رد شده این کتاب ! )

ﮬ . رمانی که الان دست گرفتم و دارم جلدشو لمس می کنم مال نویسنده ایه که قبلا ً یه رمان ازش خوندم که اون رمان توی رنکینگ ذهنی م رتبه ی دوم رو داره، مال سرزمین ویم وندرسه بیشتر ازین دیگه لو نمی دم !!

No comments: