Sunday, September 7, 2008

بعد می بینی تا کیلومتر ها زیر پایت خالی ست

سلام

اینقدر نوشتن درباره ی Painted In Frost رو پشت گوش انداختم که چند روز پیش اجراش تموم شد؛ اینجوری دیگه انگیزه ای برای نوشتن نمی مونه؛ گیرم کلی از کار تعریف کردم، مزه ش به اینه که اگه خوندی و خوشت اومد بری ببینیش؛ همینو بگم که کار خوبی بود و من یکی که خوشم اومد؛ وقتی که می دیدمش یاد یه سطری افتادم از حسین شکربیگی که دیگه بلاگش رو به روز نمی کنه؛ یه سطری توی این مایه ها که " خدایی علیل / در محرابی از کار افتاده " . یکی از تاویل هایی که می شد ازون کار کرد هم همین بود خدایی علیل در محرابی از کار افتاده؛ چند سال پیش هم گویا همین گروه صربستانی اومده ن و یه کار مشابهی اجرا کرده ن؛ بعید نیس بعدا دوباره بیان و اجرا داشته باشن یادم باشه اگه اینجوری شد برم و کار بعدی شونم ببینم.

اما بعد اون کار، توی چهارسو "بیداری خانه ی نسوان" رو دیدم به نویسندگی و کارگردانی حسین کیانی؛ روایت ماجرا درباره ی زنی بود (مدحت خانم) که پس از فوت پدرش (سید علی خان) از فرنگ برگشته و تصمیم گرفته انجمنی با نام بیداری خانه ی نسوان راه بیاندازد که هم آموزش درام نویسی کند و هم کانونی باشد برای جمع شدن زنان ترقی خواه؛ معدود زنانی که می خواهند در این انجمن ثبت نام کنند چنان از طرف خانواده و جامعه شان تحت فشار قرار می گیرند که نهایتا ً هر کدام به شکلی به سرنوشتی تراژیک مبتلا می گردند.

ازین کار خوشم نیامد؛ به دلایل مختلف؛ اول اینکه نگاه نویسنده ی متن که همان کارگردان هم بود به شدت خط کشی شده و سیاه و سفید بود و این کم آفتی نیست؛ مدحت خانم، محجوبه خانم، ملکه خانم، اختر خانم، قمری و حتا زنان حاشیه ای مانند مادر محجوبه، صرف نظر از تفاوت های شان همگی به شکلی معصومانه و افراطی مظلوم بودند و ترقی خواه، در عوض مردان ِ متن همگی و بدون استثنا متعصب بودند و حاضر بودند همه چیز حتا زندگی خود و خانواده شان را فدای تعصب شان کنند و رفتارهای شان به شدت تهوع آور بود و دم نویسنده گرم، از هیچ کوششی در این زمینه فروگذار نکرده بود؛ معتاد، لات، چاقو کش، احمق، خنگ و صفاتی ازین دست مناسب ترین ویژگی هایی بود که می توانستی به مردان این متن نسبت دهی. من به این نگاه می گویم نگاه خط کشی شده، منکر وجود چنین زنان و مردانی در هیچ جامعه ای نیستم اما در یک کار هنری قرار نیست نقش ها را انقدر پررنگ کنیم که انگار طرحی را داده باشی دست کودکی خردسال و گفته باشی رنگ بزن .

مشکل دومی که با این کار داشتم نگاه بدبینانه، توهین آمیز و چه بسا تاریخ زدایانه ای بود که با بخشی از خرده فرهنگی از این مرز و بوم داشت؛ در گذشته ای نه چندان دور چیزی به نام جوانمردی و پهلوانی بوده که گاه حتا عنوان جاهلی را هم به خود گرفته است؛ قصدم تقدیس چنین خرده فرهنگی نیست، تنها می خواهم بگویم که همه ی جاهل مسلک های سال های کمی پیش تر قداره کشانی سیبیل کلفت با موهایی فر نبوده اند که پیرهنی سفید با یقه ی پهن می پوشیده اند و دستمال یزدی دست می گرفته اند و نصفه شب ها در کوچه ها پلاس بوده اند که اگر زنی بخت برگشته از اضطرار دارد جایی می رود یا از جایی بر می گردد بی ناموس اش کنند؛ نه؛ در همین میان کسانی هم بوده اند که وقتی کسی مثلا ً مسافرت می رفته است خانه و زندگی و دار و ندارش را می سپرده دست یکی از همین آدم های جاهل مسلک و چه بسا سفارش می گرده که هوای زن و بچه اش را هم داشته باشد.

حرمت مرد ایرانی را پاس بداریم؛ درست است که تعصب های کور و تفکرات انعطاف ناپذیر خطرناک اند و تحمل ناپذیر اما جوانمردی و غیرتی که مرد ایرانی داشته و دارد بسیار جاها قابل ستایش است.

و بالاخره اینکه نکته ای که در غالب گفتگوهای فمنیستی و مشابه آن و نیز در متون هنری ای از جمله همین بیداری خانه ی نسوان که در دفاع از حقوق زن ایرانی ایراد و نگاشته می شوند نادیده و ناانگاشته می ماند این است که قوانینی که در آنها به زن ایرانی ظلم می شود قوانین جزایی و کیفری است نه قوانین عرفی و اجتماعی؛ لازم است مثالی که دیشب برای داداش سیا زدم رو اینجا هم بزنم ؛ مرد و زنی را در نظر بگیرید که به دلیل کار نکردن مرد و نداشتن درآمد زندگی شان دارد از هم می پاشد اگر کارشان به دادگاه بکشد این زن است که مجبور می شود با بیکاری شوهرش کنار بیاید حتا اگر معتاد هم باشد با اعتیادش، با تن لش بودن اش با کتک زدن هایش و با هر بدبختی ای که سرش می آید؛ - اینجاست که من هم با همه ی آنتی فمنیست بودنم قبول می کنم که قوانین جزایی و کیفری به زیان زنهاست – اما همین مرد معتاد هم که نباشد، دست بزن هم که نداشته باشد، تن لش هم که نباشد، کافی ست مدتی درآمد نداشته باشد تا تیغ تیز انتقدادت دور و بری ها دمار از روزگارش درآورد؛ - اینجا صحبت از قوانین عرفی است – کسی به زن گیر نمی دهد که چرا کار نمی کنی اما مرد اگر یک روز از سر خستگی تا ساعت نه صبح بخوابد هزار قانون نانوشته به هزار صفت ناپسند متهمش می کند؛

اتفاقا ً قوانین عرفی ای که در جامعه ی ایرانی است به شدت علیه مردان است؛ از خواستگاری کردن گرفته تا هزار مسوولیتی که باید مرد ایرانی به دوش بگیرد.

خلاصه اینکه از بیداری خانه ی نسوان خوشم نیامد اگرچه بازی ها خوب بود و کارگردانی جز در مواردی که متن به سمت شعار دادن رفته بود قابل قبول.

از تلخ ترین موقعیت های زندگی یکی وقتی است که داری شماره ی کسی را از حافظه ی گوشی ت پاک می کنی یکی هم وقتی که چشمت به یادداشتی می افتد که روی صفحه ی اول کتابی نوشته ای که می خواستی هدیه اش کنی به کسی و حالا شماره ی آن آدم را از روی گوشی ت پاک کرده ای.

د. ت. شاه رخ

No comments: