Thursday, August 5, 2010

يغما - بخش سوم: سگك كمربند بلموندا

صبح كه لباس مي پوشيدم ديدم سوراخ هميشگي كمربند برايم بزرگ شده و بايد يك سوراخ محكم تر ببندمش، اين هم از ويژگي هاي زندگي در يغماست كه جهت حركت سگك كمربند روي سوراخ ها در دراز مدت برعكس ِ دنياي خارج از يغماست، بعد رضا زنگ زد و از دنياي خودش گفت؛ لازم شد چند دقيقه اي با هم حرف بزنيم؛ متوجه شدم دارم درون اش را مي بينم، درست مثل بالتازار و بلموندا؛ ديدم آدم ِ درون ِ رضا نشسته با خودش فك كرده راهي پيدا كرده براي قانع كردن ِ من سر ِ قضيه اي كه هر عصر صحبت مي كنيم و من قانع نمي شوم و چه راه خوبي پيدا كرده؛ ديدم اين را به خود ِ رضا هم نگفته، من فقط با همان نگاه بلموندايي متوجه شدم؛ بلموندا بودن سخت است؛ سگك كمر بندت ماه به ماه به سوراخ هاي دورتري مي رسد.

28 comments:

زکریا said...

سلااام و صبح یه خیر عزیزم
پست زیبات منو یاد صحنه ای از فیلم - به قول خودت - به سوی ابدیت (into the wild) انداخت
اون جایی که هر چند .قت یک بار پسر مجبور بود که هی کمذبندش رو تنگ تر
کنه
واقعا تحمل کردن سخنه و دانایی اوضاع رو وخیم تر می کنه و یه رنج فوق العاده ایی رو بهت تحمیل می کنه

زکریا said...

معذرت می خوام
منظورم پیش به سوی بدویت بود

مهربون said...

بالتازار و بلموندا رو می خونی ای ول! خیلی کار ماه و خوبیه ! البته نه به اندازه کوری

اراکده said...

بلموندا و بالتازا را نمی شناسم اما می دانم راه حل در مان چاقی خودم لارجر باکس نمی تواند باشد اما شاید راه حل اش تغییر شغل باشد.:)
نوش ات آن جام مهرزاد!

سام said...

آی آی پسر
به قول استادم دانش رنج است و رنج نیز آگاهی است.دریاب دمت را که یغمات عجیب دل انگیزه

چوب الف said...

ketablog.blogfa.com

در انتخاب کتاب بعدی برای مطالعه ی مشترک کمک کنید

نعیمه said...

می تر سم این کمربند انقدر به سورراخ های دورتری برسه که صاحبش کم کم محو بشه.
بونصر کیه؟

Unknown said...

پروفسور بالتازار یک سریال کارتونی قدیمی است در مورد یک مخترع
این انیمیشن توسط یک انیماتور کروات به نام Zlatko Grgić در استودیوی فیلم زاگرب ساخته شده‌است.این انیمیشن سالها پیش از شبکه اول تلویزیون ایران پخش شده‌است.

به یاد ماندنی ترین بخش این کارتون روش اختراع کردن پروفسور بالتازار است، او مدت زیادی فکر می‌کند و در نهایت تنها با یک اهرم دستگاهی را روشن می‌کند. پس از اتمام کار دستگاه، پروفسور شیر دستگاه را باز کرده و چند قطره مایع را داخل یک لوله آزمایش میریزد و با ریختن آن مایع بر روی زمین اختراع او پدیدار می‌گردد.[۱]

Unknown said...

بالتازار و بلموندا

Unknown said...

يك كشيش بلندپرواز ، مردي كه دست چپ خود رو توي جنگ از دست داده و زني كه صاحب بيناترين چشم‌هاي دنياست ، تمثيلي از پدر ، پسر و روح‌القدس ، با اختراع و ساخت يك دستگاه پرنده ، مي‌خواهند نخستين انسان‌هايي باشند كه پرواز رو تجربه مي‌كنند... داستان در پرتغال اوايل قرن هجدهم ، در ميان آدم‌هاي فقير ، به شدت سنتي و مذهبي و در عين حال فاسد ، دستگاه تفتيش عقايد و شاخه‌ها و فرقه‌هاي مختلف كليساي قرون وسطايي ، و به كمك قوه تخيل حيرت‌انگيز ساراماگو پيش مي‌ره...

جملات نغز و حيرت‌آور ساراماگو ، در اين كتاب بارها و بارها متعجبت مي‌كنه... اين‌ها رو به عنوان نمونه داشته باشين :

- آب مي‌گذرد ، اما ساكن است ، و ما كه به نظر ساكن مي‌آييم كساني هستيم كه مي‌گذريم...

- وقتي مردي صاحب بچه است ، اغلب با نگاه كردن به صورت آن‌ها خودش را سير مي‌كند ، چه قدر خوب بود كه بچه‌هاي ما هم مي‌توانستند با نگاه كردن به صورت‌هاي ما سير بشوند...

- تعدادي زن هم غرق شدند ، مردي آه مي‌كشيد ، آه همسر محبوب من ، چون همه ما آدم‌ها وقتي مي‌ميريم محبوب مي‌شويم...

Unknown said...

یکشنبه همین هفته که گذشت رفتم دکتر تغذیه
من 8/58 کیلو هستم گفت وزنت خوبه حداقل دیگه 53 کیلو
بهم رژیم داده

Unknown said...

رمان 'بالتازار و بلموندا 'روایت عشق دو جوان است که ماجرایش در پرتغال قرن هیجدهم اتفاق می‌افتد ;یعنی در فضای هول‌انگیز تفتیش عقاید, فقر بی امان, طاعون همه‌گیر و خرافات مذهبی .در یک سوی رویدادها 'دون ژان پنجم 'پادشاه پرتغال است ;جوانی کودن و بی اراده که شب‌ها را با راهبگان صومعه‌ها می‌گذراند و روزهایش را در همنشینی با درباریان چاپلوس, کشیشان گوش به فرمان, اشراف خوشامدگو, در کنار همسری گنگ و گرفتار تعصب و تنگ نظری‌های مذهبی که از اتریش تحفه آورده‌اند تا برای او ولیعهدی به دنیا بیاورد .در سوی دیگر, دو شخصیت حقیقی و تاریخی قرار دارد :یکی پدر بارتولومئو لورنسو ـ کشیش اعجوبه‌ای از اهالی برزیل ـ با ذهنی سرشار و حافظه‌ای استثنایی که می‌توانست همه آثار ویرژیل, هوراس, اووید, سنکا و بسیاری دیگر و نیز کتاب‌های عهد عتیق و عهد جدید و رساله‌های پولس قدیس و مانند آن را از حفظ بخواند, همه مباحث ارسطو را شرح دهد و ظرایف هر نوع دستگاه فلسفی را بشکافد .او کشیشی است که دستگاه تفتیش عقاید مدام در تعقیب اوست و پنهانی روی دستگاهی برای پرواز در آسمان کار می‌کند .شخصیت دیگر 'دومنیکو اسکارلاتی 'موسیقیدان ایتالیایی است که در سال 1721برای آموزش موسیقی به دختر آبله‌روی کم استعداد پادشاه به لیسبون فراخوانده می‌شود .با این همه, رمان دو شخصیت جذاب دارد که یکی بالتازار کهنه سربازی که یک دستش را در جنگ از دست داده ـ و دیگری 'بلموندا 'ـ پری‌روی ساده دل بی‌پروایی که مادرش را دادگاه تفتیش عقاید به اتهام جادوگری محکوم به تبعید در آنگولا کرده است .رابطه این دو رابطه عشقی عمیق و غبطه برانگیز است

Unknown said...

خوشم اومد خیلی زیرکانه کتاب معرفی می کنی
می خرمش
هنوز مرشد و مارگاریتا تمام نشده

Unknown said...

باز هم ممنون که مطالب جدید می نویسی و کتاب های خوب معرفی می کنی

Unknown said...

بالتازار و بلموندا
نویسنده : ساراماگو - ژوزه
مترجم : اسلامیه - مصطفی
محل نشر : تهران
تاریخ نشر : ۱۳۸۱/۰۲/۱۰
رده دیویی : ۸۶۹.۳۴۲
قطع : رقعی
جلد : شومیز
تعداد صفحه : ۳۷۶
نوع اثر : ترجمه
زبان کتاب : فارسی
نوبت چاپ : ۱
تیراژ : ۲۲۰۰
شابک : ۹۶۴-۶۲۰۵-۳۲-۱

نسیم said...

تعریف معرکه ای از یک کتاب بود. باید خواندنی باشد

dream_runner said...

شعر پست قبلیت خوب بود و روان و دوست داشتنی

Anonymous said...

کتاب هایی که تو معرفی می کنی خواندنی اند ...

شادی said...

منم از شدت فرهیختگی وقتی گفتی سگك كمر بندت ماه به ماه به سوراخ هاي دورتري مي رسد یاد توتال کور افتادم به همراه ژل چربی سوز:دی

فرهاد said...

سلام چطوری بونصر(مشکان؟!!)چه خبرا؟ من برگشتم و ایشالا از فردا حجره رو باز میکنم... از برکت ادعیه شوما بوده حکما

امیر said...

میخوام بیام یغما. چی کار کنم؟

Anonymous said...

فقط سعی می کنم که درک کنم . . .

پریا said...

تعریف هایی که از کتاب شد مشتاقم کرد بخونمش...دوست دارم بفهمم سوراخ کمربندت به چه دردایی از زندگیت استعاره شده...

نعیمه said...

خوشحالم که خوبی
منم خوبم. شنبه ها همیشه خوبم.
منظورت از اینس کتابه یا نویسنده؟
الان دارم دو تا کتاب رو در آن واحد می خونم (البته اگر وقت کنم)

فرهاد said...

سلام ، بعد یه غیبت صغری به روز ام . سر بزن

ته سیگار said...

منم یک روز دیدم روی سوراخ قبلی کمربند گشاد میشه و یه سوراخ دیگه محکمترش کنم میترکم ، خلاصه با یه سری ابزار که بدرد سوراخ کردن نمیخوردن افتادم به جون کمربند و آخرشم سوراخی درست کردم اندازه تونل رسالت ، این کمربند هم مثل خودم دیگه قابل استفاده نبود ولی نگو چند وقت بعد سوراخهای بزرگ بر روی کمربند مد شده بود

شهاب said...

A new hole in my belt,
as I melt.

گوگل دنبالش نگرد...کار خودمه

نگار said...

یغما!سوراخ کمربند!چه اغواگر!من دارم میرم به یغما شاید یه کمربند سایز خودم پیدا کردم!!!!