Monday, August 16, 2010

چهارشنبه لعنتي

فيلمي هست به نام Cursed Wednesday يا "چهارشنبه ي لعنتي" ساخته خانم مهناز حق شعار و بازيگر اصلي آن آقاي حماسه پارساست؛ فيلم طولاني اي است (171 دقيقه) كه با وجود ِ پايان بندي خيلي بد و ضعيف اش، با وجود بعضي بازيگران فرعي اش كه توي ذوق مي زنند و انتخاب موسيقي خيلي ضعيف اش و كارگرداني غيرحرفه اي اش فيلمي است براي ديدن به دلايلي كه عرض مي كنم:

فيلم با نشان دادن وضعيت جامعه شهري امروز شروع مي شود، اگرچه ابتدائا به نظر مي رسد از آن دست فيلم هايي است كه نمي توان آن را به خارج از تهران تعميم داد اما به زودي مي بينيم چنين نيست و حكايت، ايرانشمول تر از اين حرف هاست؛ نمي دانم كساني كه خارج از نسل ما قرار دارند چقدر مي توانند با اين فيلم و شخصيت اصلي آن ارتباط برقرار كنند؛ ممكن است خيلي هايشان بگويند "اين قهرمان بازي ها چيه اين درمياره؟ دوره اين حرفا گذشته" اما واقعيت اين است كه درست است كه حماسه يكجورهايي تنه به تنه ي قيصر و خيلي قهرمان هاي بامرام و در عين حال خلافكار فيلم هاي دهه هاي قبل مي زند اما فراموش نكنيم كه او يك قهرمان پست مدرن است – به پست مدرني ِ همان قصه اي كه براي بچه همسايه شان تعريف مي كند؛ با همان المان هاي كلاسيك و سنتي و اسطوره اي با بازخواني اي جديد اما درست مثل خود ِ حماسه - به اندام نحيف اش دقت كنيد و به كم آوردن هاي جسمي اش پيش بقيه. اما مهم ترين نكته اي كه من در اين فيلم و در شخصيت حماسه مي بينم تناقضي است كه به شكلي پنهان و مزمن در فكرها و در رفتار او – در فكرها و در رفتار نسل ما – وجود دارد. رومن گاري جايي گفته است (تقل به مضمون) "همه نسل ها نسل سوخته اند نسل غير سوخته نداريم" من باز هم تاكيد مي كنم كاري به نسل هاي قبل و يعد از خودم ندارم اما چيزي كه در خوردم و در دوستانم مي بينم بلاتكليفي اي است كه با خانواده هايمان داريم و اين از همان سنخي است كه وقتي مثلا سوراخي باز مي شود بزنيم بيرون ازين مملكت براي هميشه، دست و دلمان مي لرزد و نه پاي كندن داريم و نه دل ماندن همانجور كه نه دل ِ بريدن داريم از خانواده هايمان و نه پاي ماندن پيش شان. همين بلاتكليفي را با بقيه هم داريم؛ نمي دانيم براي فاميل ها و دوست ها و همكارها و كساني كه مي شناسيم دل بسوزانيم يا بگذاريم به حال خودشان باشند و همانجور كه حماسه مي گويد بدانيم كه آنها از پس هم بر مي آيند.

معلوم نيست كسي را دوست داريم يا نه؛ پر از عقده هاي مختلفيم؛ از عقده هاي دوران مدرسه گرفته كه همه شان هم يك جورهايي به فضاي جنگ و جبهه آن وقت ها ربط پيدا مي كند – سكانس ِ عالي ِ يادآوري خاطره دوران مدرسه حماسه را به خاطر بياوريد، كاش فيلم همينجا تمام مي شد - تا عقده هاي فروخورده جن.سي و تفريحات نكرده و جاهاي نرفته و كارهاي نكرده.

من فكر مي كنم اگر كسي صد سال ديگر خواست بداند نسل ما چجوري فكر مي كرد و دغدغه هاش چي بود و اصلا زندگي ش چجوري بود اين فيلم را بايد ببيند.

پانويس: با صحنه اي كه حماسه ياد خاطره دوران مدرسه اش مي افتد سير گريه كردم؛ ثواب اين گريه در اين ماه مبارك براي اين دوست ِ نازنين كه فيلم را به لطف ِ او ديدم

18 comments:

پریا said...

جالبه...کلا اینجا برام جالبه...معرفی فیلم و کتابایی که شاید در حالت عادی هیچ وقت سراغشون نرم...بلاتکلیفی را خوب گفتی...دغدغه موندن و رفتن و بریدن و نبریدن از این خاک که همه اش شده عذاب...انگار دیگه هیچی فرقی نمیکنه...همه بمب شده ایم و منتظر ترکیدن

نعیمه said...

این بلاتکلیفی یه جورایی تو همه نسل ها وجود داره.
چی بگم به قول خودت یعنی به قول رومن گاری همه نسل ها نسل سوخته اند.

زکریا said...

سلام
رضا یزدانی می خونه که ( با بک گراندی از غوغای گیتار برقی اش
اما نه پای رفتن و نه روی برگشتنی هست / زندگیمون همین شده دل تنگی خیلی زیاد

این فیلم رو می خوام شاه رخ )

Afsaneh said...

سلام شاهرخ گرامي، طبق معمول كارت خيلي بيش از حد دروسته در معرفي فيلم و كتاب، حتي اگه خود كار، اثر شاخي نباشه ولي به هر حال معرفي هاي تو خوب هستند خيلي خوب :-)
اين پستتو با استخراج شده‌هاي زير تو گودر شير كردم :-)
"رومن گاري جايي گفته است (تقل به مضمون) "همه نسل ها نسل سوخته اند نسل غير سوخته نداريم"
كاري به نسل هاي قبل و يعد از خودم ندارم اما چيزي كه در خوردم و در دوستانم مي بينم بلاتكليفي اي است كه با خانواده هايمان داريم و اين از همان سنخي است كه وقتي مثلا سوراخي باز مي شود بزنيم بيرون ازين مملكت براي هميشه، دست و دلمان مي لرزد و نه پاي كندن داريم و نه دل ماندن همانجور كه نه دل ِ بريدن داريم از خانواده هايمان و نه پاي ماندن پيش شان. همين بلاتكليفي را با بقيه هم داريم؛
معلوم نيست كسي را دوست داريم يا نه؛ پر از عقده هاي مختلفيم؛ از عقده هاي دوران مدرسه گرفته كه همه شان هم يك جورهايي به فضاي جنگ و جبهه آن وقت ها ربط پيدا مي كند – سكانس ِ عالي ِ يادآوري خاطره دوران مدرسه حماسه را به خاطر بياوريد، كاش فيلم همينجا تمام مي شد - تا عقده هاي فروخورده جن.سي و تفريحات نكرده و جاهاي نرفته و كارهاي نكرده."

Unknown said...

آدم باید آدرس تو را پیدا کند بیاید در نزدیکی ات خانه ای بگیرد که هی فیلم هایت را قورت بدهد.

گریه ؟ ثواب داره ؟
what?

ناجورها said...

سلام رفیق
این فیلم رو دیده بودم و با ایده هایی که مطرح کردی موافق ام .
اما از منتقدان فیلمم. فیلم تا دو سوم ابتدایی خیلی خوب و با پی ریزی های درست چارچوب های شخصیتی و موقعیت ها پیش می ره اما در یک سوم انتهایی انگار همه چیز از هم می پاشه و فیلم رو تا حد یک فیلم سفارش شده از طرف نهادی به منظور مصادره به مطلوب موضوعی تنزل می ده . طوری که مخاطب از این همه استحاله ی نابجا شوک می شه .
به نظرم این فیلم فیلمی جهت داره و از طرح وفادارانه ی اون ایده هایی که تو مطرح کردی وامی مونه .
می دونی که نویسنده ی فیلمنامه هم همون دختری ست که نقش خواهر حماسه رو بازی می کنه .

دوستدار تو : ناجور

نسيم said...

اگر كسي توانسته باشد حرف دل ما را بزند كه خيلي خوب است

احسان said...

فقط بازی حماسه قابل باور بود ... بقیه نه..

فرهاد said...

سلام . این همه کامنت گذاشته بودی که بیام و دوباره کافه جامه دران رو باز کنیم و حالا که اومدم نیستی مشتری قدیمی! کجایی؟ درگیر سردرگمی نشل سوخته ؟یا نسل پدر سوخته که میشه نسل بچه های ما؟...به هر حال آرزوی موفقیت برادر

Anonymous said...

همین الانش هیشكی از حال وفكر ما خبرنداره و نمی خواد هم كه داشته باشه اون وقت تو به فكر صد سال دیگه ای!

reza said...

سلام.سايه ات سنگين شده شاهرخ جان...بعدش اين فيلم ماچطوري پيدا كنيم

Morteza said...

خیلی هم خوب

امیر said...

محض خاطر گریه کردنش هم که باشه حتما باید این فیلم رو ببینم.
سلام لنی
ظهرت بخیر

سام said...

خانه سیاه است" رو دیدم جوونیام دیدم فک کنم بیست سالم بود.ولی این یکی "چهارشنبه های لعنتی " رو نه.دلم خواست ببینمش با این اوصاف.

zelig said...

i still don't have the chance to type farsi with this key board.I saw shirin by kiarostami.I liked it although it was quite boring!!

اراکده said...

ما بد زیستیم
بد زیدیم
بدیم

Unknown said...

دمت گرم به خاطر اينکه هنوز هستي و فيلم هاي خوب معرفي مي کني
اگر گيرم بياد حتماً مي بينم

شاعر اون شعر رو نمي دونم البته چک مي کنم مي گم
امتحانمو خيلي خوب ندادم

کارام برعکسه درست نمي خونم وقتي که بايد بخونم نگرانم وقتي که نبايد باشم خيلي وقتا بدون فکر زندگي مي کنم و به خودم تا دلت بخواد خيانت مي کنم

sara said...

با صحنه ای که حماسه یاد خاطره دوران مدرسه اش می افته من هم حسابی گریه کردم. بیشتر از اینها گریه داشت واقعن