Sunday, August 1, 2010

جهنم توي دست هاي پدران است

هميشه اينجور نيست كه زنت يا دوست دخترت با يك بيبي چك (baby check) از توالت بيرون بيايد بگويد "تبريك ميگم پدر شدي" يا پرستار زايشگاه از اتاق عمل بيرون بيايد و شيريني پدر شدن را ازت بخواهد؛ گاهي جور ديگر اتفاق مي افتد؛ نشسته اي روي نيمكتي سفت و سرت را گرفته اي ميان دست هايت بغضت را فرو مي خوري و حس مي كني پدر ِ برادرت شده اي.

احساس غريبي است مخصوصا اگر هرگز پدر داشتن را تجربه نكرده باشي و پدر هميشه برايت چيزي بوده باشد شبيه لطمه، لطمه اي دور در يغمايي بي حاصل، مخصوصا اگر هميشه پدرت برادرت بوده و حالا شده باشي پدر ِ برادرت؛ بيشتر از آنكه عجيب باشد جانكاه است و فرسودني.

گاهي اينجور پا مي گذاري به پدر بودن، دست مي كشي به پدر بودن، نفس مي كشي در پدر بودن

21 comments:

مهربون said...

بله دیگه مادر مجرد هست !پدر مجرد هم هست دیگه

ايرن said...

لعنتي خيلي خوب بود اين نوشته ات لعنتي!من هر چي بگم زر مفته الان!از وقتي رفتي يغما تركوندي نوشتن رو!نميشه من رو هم ببري!؟

Anonymous said...

رنج پدر بودنررا وقتی فهمیدم که کفش برای رفتن به مدرسه نداشتم. سال اول هنرستان بودم.
برادرم می گفت تو باید وضعیت رو درک کنی و من فقط کفش نداشتنم را درک می کردم.
اراکده

Unknown said...

آخ من این پست را دوست داشتم !!!! شدید !!! چه حس عجیب و دردناکی. چه موقعیت پیچیده ای. موقعیتی که قرار نیست پیچیدگی اش را بگذارد کنار. هر دقیقه تا پایان عمرت دور سرت خواهد چرخید.

زکریا said...

سلام عزیزم
می دونم خیلی اوضات بی ریخته اما آمریکایی ها یه ضرب المثل خیلی خوب دارن : وقتی دارن بهت تجاوز می کنن و کاری از دستت برنمیاد شل کن و لذت ببر

امیر said...

سلام،
این جوری که تو گفتی، انگاری واقعا جهنم تو دستته.
هرچند حالا که به قول خودت یه عمر اون نقش پدر رو بازی کرده، ایرادی نداره اگه یه چند وقت هم جاهاتون رو عوض کنید و تو پدر اون بشی.

سام said...

دنیای این روزای من
هم قد تنپوشم شده
اینقدر دورم از تو که
دنیا فراموشم شده
تنها مدارا می کنیم

سام said...

دنیا عجب جایی شده

سام said...

من درد در رگانم حسرت در استخوانم چیزی همچون اتش در جانم پیچید.
پسر تصویر دردناکی از انسان
از بودن
دادی.
مرسی قلمت توانا

نعیمه said...

احساس غریبی است مخصوصا اگر در عین پدر داشتن، پدر داشتن رو تجربه نکرده باشی. اونوقت یا باید سر از یغما در بیاری یا مثل من بزنی به طبل بی عاری

نگار said...

همیشه میخواستم برای پدرم، خواهر و مادرو دوست دختر و همسر وصد البته دختر و حتی پسرباشم. همیشه پدرم بود که همه اینها بود برای من.عالی نوشتی.

dream_runner said...

منتظر بودم اسم یه نویسنده ی بزرگو پای این نوشته ببینم اما انگار خودت به این عظمت رسیدی .

محمد said...

واقعا عالی بود هم ذات پنداری عجیبی داشتم با این نوشتت.این نوع پدر شدن رو کسی بهش فکر نمیکرد بر عکس اون یکی دردناکه.
موفق باشی

elham* said...

سلام
امیر پیشنهاد کرده پستی که درمورد تنهایی پرهیایو داری حتمنی بخونمش اما من بلد نیستم که چجوری باید تو وبلاگت پیداش کنم،لطفا مرا راهنمایی کنین.،

اسماعیل قنواتی said...

درود دوست گرامی

بروز کرده ام به خواندم بیا

شاد باشی و پیروز

جوزا said...

خیلی وقت ها خیلی نقش ها رو بازی کردم ولی هیچ وقت مسولیت پدر بودن رو نداشتم ولی خیلی خوب تونستم حس اش کنم با خوندن این پست. کاش فقط خودمون بودیم بدون نقش اضافه بدون دیگری بودن

Morteza said...

همچین جا خوردم ... کاش بیشتر توشیح می دادی

دمدمی said...

اینجور موقع ها ایما واقعا نمی دانیم چه بگوییم مثل چند روز پیش که بی بی بعد از عروسی آخرین عمو گفت حالا می توانم راحت سرم را زمین بگذارم. ایما حس کردیم باید از کسی یا چیزی معذرت بخواهیم اما ندانستیم به چه خاطر پس به حالت کپ کرده خفه خون گرفتیم اما از سنگینی فضا هم هرچه جان کندیم گریزی نیافتیم.

شهاب said...

کم پیش میاد نا خواسته ها شیرین باشن

Unknown said...

مامان من هم مثل مادر برادرشه

Afsaneh said...

سلام، حست را حس مي‌كنم،
من هم خواهر مادرم هستم و هم مادر خواهرم!!!

هميشه خسته‌تر از سنم هستم

حالا مي‌تونم بفهمم چرا يك بار با ينكه سن زيادي نداري، از حس پيري گفته بودي

خسته نباشي پدر، حست را حس مي‌كنم چون كه مادري ميكنم، در حالي كه مادر نيستم و براي ماردم هم خواهري ميكنم، پس با وجود داشتن مادر محروم از دريافت موهبت مادري هستم !!!