همیشه از اینکه حافظه ام به شکل دردناکی ضعیف است کلافه بوده ام.فراموشکاری دردسرسازی که گاهی برایم خیلی گران تمام میشود. به هر حال گاهی پیش می آید که آدم باید با نهایت اراده تمام تلاشش را بکند که چیز خاصی را به خاطر بسپارد.مثلن تصور کنید که کسی روز تولد همسرش را فراموش کند.چه فاجعه ای به بار میآید؟خب .البته در این مورد خوشبختانه تا آنجا که یادم می آید ازدواج نکرده ام.اما فقط این نیست که.مثلن خب آدم دوست دارد توی بعضی از جمع های دوستانه که مینشیند چیزی بگوید و چه چیز بهتر از خاطرات گذشته که اغلب هم سرگرم کننده است و هم عبرت آمیز.اما اگر کسی مثل من باشد و خاطره ی خاصی نداشته باشد مجبور میشود توی جمع مثل احمق ها ساکت بنشیند و خاطره تعریف کردن دیگران را تماشا کند.چقدر دوست دارم یک بار هم که شده یک خاطره تعریف کنم نیم ساعت!!البته اگر فقط همین بود که میشد با آن کنار آمد.میروی سر جلسه ی امتحان و انگار که یکی رویت رایت کلیک کرده و گزینه ی فرمت را زده باشد.هر چه طول ترم زور زده ای پر.
حالا از همه ی اینها گذشته گاهی دوست داری سال کهنه که نفس های آخرش را میکشد,چهار خط بنویسی که امسال فلان جور بود,بهمان کار را کردم و قس علی هذا.تهش هم نتیجه بگیری که بله خدا را شکر سال خوبی بود و موفقیت های زیادی به دست آوردم, یا زبانم لال سال مزخرفی بود و بهتر که دارد گورش را گم میکند.البته فکر نکنید حافظه ام کاملن پاک شده و مثل این فیلم ها سرم در اثر تصادف به جایی خورده و بعد یادم رفته کی ام و بعد یک دختری پیدایم میکند و آخرش باز هم همان حادثه تکرار میشود و حافظه ام بر میگردد وغیره وغیره.داشتم چی میگفتم(چند لحظه صبر کنید دوباره این تیکه را که نوشتم یک نگاه بیاندازم)آها.میخواستم بگویم خیلی از اتفاقات خوب و بد امسال را میتوانم به خاطر بیآورم(خسته نباشم؟!)ولی به هر حال آدمی مثل من باید کمی محتاط باشد.چه بسا اتفاق خیلی نکبتی را از قلم بیاندازم وبعد نتیجه بگیرم که سال خوبی بود.آن وقت چه؟یا برعکس.اصلن ممکن است عمق زجری را که از افتادن اتفاقی برده ام یادم نیاید.آن وقت ممکن است با آن مثل یک اتفاق ساده برخورد کنم.تازه آدمیزاد اغلب فاجعه های بزرگ زندگیش را سالها بعد درست و حسابی میفهمد.مثلن ده سال گذشته و تازه به این نتیجه میرسی که فلان موقعیت را اگر استفاده کرده بودم الان زندگیم از این رویی که هست به آن رو میشد و غیره و غیره.یا حتی برعکس گاه آدم فکر میکند فلان کاری که کرده چه موفقیت بزرگی بوده و تازه بعد از یک مدت طولانی دستگیرش میشود که نه,همچین مالی هم نبوده.(به نظرم این حالتهایی که گفتم خیلی هم برعکس هم نیستند.نه؟!!)آن وقت است که آدم جلوی وجدان خودش بور میشود و از این جور چیزها!
به هر حال اجازه بدهید به جای اینکه با اتفاقات سال لب گور ور بروم,سال پا به زا را تبریک بگویم و آرزوی آرزوهایتان را داشته باشم.همچنین امروز (بیست و نه اسفند روز ملی شدن صنعت نفت)را شادباش میگویم و بر روح بزرگ مصدق کبیر _که جز معدود چهره های سیاسی تاریخمان است که مایه ی سرفرازی است_و یارانش درود میفرستم.
سال نو مبارک.صد سال به از این سالها.
No comments:
Post a Comment