Thursday, March 20, 2008

سال اشک ِ پوری، سال خو ن ِ مرتضا

الف: هشتاد و شش ِ من در یک نگاه

بهار؛ آخ اگه بارون بزنه

روی یکی از نیمکتای دور میدون نشستم و گریه کنون به حجت می گم به خدا اگه همین یه دفه به خیر بگذره دیگه غلط بکنم خودمو توی همچین هچلی بندازم، می دونم همه ی بلاهایی که سرم میاد حقمه، فرداش توی پارک کودک، اکبر بهم دلداری می ده که بدتر ازین نمی شه که خودشو بکشه، به جهنم، باید همون روز فکر اینجاشم می کرد و من یه ترس وحشی می ره زیر پوستم که اگه خودشو بکشه چی

تابستون؛ همین امشب فقط امشب فقط هم بغض من باش

با سیا و حسین نشستیم توی پارک زنگ می زنم می گم تو رو خدا بهم قول بده اگه مجبور شدی هر تعهدیو امضا کنی بکن بذار یه عمر مخبرشون بشی ولی فقط زندان نرو، به خدا من می میرم، می دونم خودخواهیه که به خاطر خودم این حرفو می زنم ولی به خدا به پیر به پیغمبر من نمی تونم تحمل کنم، فقط نرو زندان، تمام طول مسیر برگشت را گریه کنان برمیگردم، سیا ساکته اما حسین رابرا میگه آخه به تو هم میگن مرد، آبروی هرچی مَرده رو بُردی، بسه دیگه.

پاییز؛ به طعم دشنامی دشخوار و به بوی تقلب

نصف روزم رو با قراداد ای سی یو، ان ای سی یو، امحاء رباله، لوازم آزمایشگاهی و نامه نگاری های کسالت بار اداری طی می کنم نصف دیگه ش رو باید با تو سروکله یزنم که از هزار حرفم یکیو نمی فهمی، خسته شدم ازین وضع باید تمومش کنم

زمستون؛ نه مهرفسون نه ماه جادو کرد

هر کی یه تیکه مقوا انداخته زیرش و نشسته روش، من روی سیمان سفت و سرد نشستم، حرف های عموش مثل پتک می خورند توی سرم، بوسیدیش یا نه؟ سینه هاشو فشار دادی یانه؟ نافشو دیدی یا نه؟ و من خودمو توی تنها وضعیتی که مجسم نکردم همینه، حتا مشابهش رو نه توی هیچ فیلمی دیدم نه توی هیچ رمانی خوندم. قسم می خورم اون بعدازظهر زمستونی بیشتر از شصت سال پیر شدم.

دوباره بهار:

معنای این حرف ها این نیس که هشتاد و شش سال بدی بود، این فقط عادت مازوخیستی منه که روزهای بد بیشتر در خاطرم می مونه تا روزهای خوب، ولی هشتاد و شش سال تجربه های گرانسنگ بود و به یادماندنی.

● ● ●

ب:

خیلی وقتا پیش میاد که سعی می کنیم یادمون بیاد فلان خاطره مال چه سالی بوده و آخرش با تردید می گیم هفتاد و نه یا هشتاد بود که . . . . حتما این بلا سر خاطره های امسالمونم میاد؛ یادمون می ره کدوم سال بود که کارد به استخونمون رسیده بود و خدا کیلومتر دور شدیم از همه چی و این همه فاصله هم افاقه نکرد، یادمون می ره کدوم سال بود که زیر تلی از کتاب و فیلم و موسیقی خودمونو خفه کردیم و افاقه نکرد یادمون میره، همه چی یادمون میره.

سال هشتاد و شیش هم تموم شد؛ بله رسم روزگار چنین است.

و اگه نگم بدترین اتفاقش ولی مطمئنا ً یکی از بدتریناش لغو امتیاز شدن مجله ی هفت بود؛ برای من یکی این فقط یک مجله نبود باهاش زندگی می کردم و حالا به بیست شماره ی آخرش خیره می شم که مشترکش بودم و ارشیوش کردم. به همه ی روزایی فکر می کنم که مرخصی ساعتی می گرفتم و می رفتم صندوق پستیمو چک کنم شاید شماره ی جدیدش اومده باشه.

دم همه ی دست اندرکاراش گرم مخصوصا ً آقایان طالبی نژاد، اسلامی، چپردار و کوثری که این اواخر عکساشو نمی دیدیم؛ من یکی که منتظر می مونم یه مجله ی مشابه دربیارن.

● ● ●

ج: فیلم نوشت

No Country For Old Men

"پیرمردها را جایی نیست" از آن دست فیلم هایی ست که وقتی می خواهی درباره شان حرف بزنی باید اول تصمیم بگیری می خواهی ازشان تعریف کنی یا برعکس؛ و این تصمیم گیری البته خیلی به خود فیلم ربط ندارد بستگی به حال و هوای شما دارد و خیلی مسایل دیگر؛ اگر تصمیم گرفتید تعریف کنید می گویید خلاقیت یعنی همین که بیشتر از نود درصد فیلم که سرگرمتان می کند و روی صندلی می نشاندتان که تا آخر ببینید فیلم را، حاشیه ای ست بر همان ده درصد باقیمانده که چند دقیقه ی اول فیلم و چند دقیقه ی آخر را شامل می شود و کجا شما همچین فرمی دیده اید که این دومی ش باشد و احتمالا ً کمی هم از بازی خاویر باردم و فیلمبرداری فیلم و کارگردانی برادران کوئن تعریف می کنید ولی اگر بخواهید گیر بدهید به راحتی گیر می دهید که چی ؟ دربهترین حالت ممکن فیلمی ست درباره ی آمریکا، خب، نگاه هنرمندانه ش کو؟ بودریار که هیچ ادعای هنری ای نداره توی کتاب آمریکاش چنان نگاه خلاقانه و جدیدی ازین کشور ارائه می ده که آدم ترجیح می ده کتابشو بذاره توی قفسه ی کتابای هنری ولی برادران کوئن یک تصویر تکراری از آدم های تکراری ( مشابه این آدم ها را صدها بار توی سینما دیده ایم) نشان داده اند که چی؟ اسکاری که ندنش به تاوان بدنش به این ارزش نداره.

در هر صورت چه در مقام دفاع ازین فیلم باشیم چه برعکس، فیلم را باید حتما ً ببینیم.

No Country For Old Men

کارگردان: برادران کوئن

122دقیقه

محصول 2007

آمریکا

No comments: