Monday, August 4, 2008

دامن کشان / ساقی میخواران / از کنار یاران / مست و گیسو افشان / می گریزد

این روزها یکی از فکر هام این است که من چرا هستم؟

در واقع سوال برایم ازین قرار است که من به عنوان خروجی یک سیستم به چه هدفی ( هدف سیستم نه هدف من ) هستم؟

اول اینکه هستم تا عصای پیری مادرم باشم؛ من به عنوان کوچک ترین عضو خانواده مسوولیت دارم تا هنگامی که مادرم پیر شد و به زفت و رفت نیاز داشت این مسوولیت را به طریق مقتضی عهده دار شوم؛

دوم می توانست مسوولیتی باشد که در قبال پدرم داشته باشم که به دلیل نبود پدر خودبخود این بند ساقط می شود.

بند سوم پیچیده ترین بخش قضیه است؛ آیا من در قبال خدا و طبیعت هم مسوولیت هایی دارم؟ نمی دانم.

مسوولیتی از بابت اینکه موجودیت من متاثر از چه عامل دیگری باشد احساس نمی کنم یعنی در واقع عامل دیگری پیدا نمی کنم که موجودیت من وابسته به اراده ی او بوده باشد مگر اینکه همچون ساکنان ترالفامادور جهان را تجربه کنم.

فیلمی که خودم چند روزی است آن را دیده ام و امروز می خواهم معرفی کنم فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind به کارگردانی میشل گوندری است؛ البته نویسنده ی فیلمنامه چارلی کافمن به مراتب از کارگردان فیلم معروف تر است و جیم کری و کیت وینسلت بازیگران ِ آن هم به مراتب معروف تر !

من - برعکس سیا - ازین فیلم خوشم آمد، حتا می توان گفت شیفته اش شدم. فیلم، به نظرم ایده ی خلاقانه ای دارد که باوجود ظاهر ساده و کمدی اش بسیار پیچیده و پرمایه است. ارتباط بین هویت آدمی یا بهتر است بگویم "بودن آدمی" با خاطرات اش – خاطراتی که گاه پررنگ شان می کنیم و گاه کم رنگ؛ گاه دوست داریم تکرارشان کنیم و دوباره شرایطی فراهم می آوریم تا باز-تجربه شان کنیم و گاه ترجیح می دهیم برای همیشه فراموش شان کنیم – در کنار تقدیری بودن مفهوم عشق به اندازه ی کافی جا برای درگیری های ذهنی و بحث های بعد از فیلم ایجاد می کند، ضمن اینکه اجرای کار هم کاملا متناسب با موضوع است؛ در واقع داستان فیلم که پاک کردن بخشی از خاطرات مربوط به موضوعی خاص از ذهن است اقتضای هوشمندانه ای می طلبد تا در هم زمانی پیچیده و استادانه ای را در فیلم ببینیم که بسیار متفاوت از نمونه های از پیش تجربه شده ای مثل memento ، Pulp fiction ، 21 گرم و فیلم احمقانه ی Irreversible است و البته در همه ی مواردی که مثال زدم شاهد درهم ریختگی زمانی هستیم در حالیکه در اینجا با درهم زمانی ای روبروییم که گاه به سمت پس و گاه به سمت پیش و گاه به سمت خود نشانه می رود.

فیلم هوشمندانه ای است که باید دید و لذت برد؛ در بدترین شرایط، حتا اگر با فیلم ارتباط برقرار نکنید از بازی جیم کری لذت خواهید برد؛

الآن که فکر می کنم می بینم من اگر کارگردان بودم به جای ترکیب جیم کری و کیت وینسلت از ترکیب ایتن هاوک و جولی دلپی استفاده می کردم – به یاد دوگانه ی لینکلیتر - .

زمان فیلم 108 دقیقه و درجه ش R هستش

می خواهم یک آلبوم بسیار زیبا که این روزها و مخصوصا ً همین الآن دارم به طرز خیره کننده ای ازش لذت می برم را بهتان معرفی کنم:

به تماشای آب های سپید / حسین علیزاده ، ژیوان گاسپاریان / نشر موسیقی هرمس

من از نشر چشمه خریدمش اگه گیرش نیاوردین می تونین ازونجا پیداش کنین.

No comments: