Tuesday, August 12, 2008

Thinking about that girl I left behind.

میشه تا آخر عمر درباره ی اینکه تقصیر کی بود حرف زد؛ میشه مدام مرور کرد که چجوری شروع شد و چجوری تموم شد؛ میشه ریشه یابی کرد، تجزیه و تحلیل کرد، می شه رفت پیش روانشناس، میشه با بقیه مشورت کرد، میشه از آدمایی که از هم جدا شدن پرسید؛ گفتم که ، می شه تا آخر عمر ازش حرف زد حتا بیشتر؛

میشه تعریف کرد که بعد اون روز ِ آخر تا حالا چی پیش اومده؛ می شه درد دل کرد، میشه هرچی اون توو جمع شده رو ریخت بیرون؛ اینکه دیگه نمی تونی به کسی اعتماد کنی، اینکه فک می کنی زنت هر کی که باشه بهت خیانت می کنه، اینکه عشق و عاشقی از چشمت افتاده، اینکه دیگه نمی تونی دوست داشته باشی، اینکه وقتی می بینی کسی دوسِت داره می ترسی؛ اینکه حسایی که بهت دس میده چقد عوض شده؛ اینکه تازگیا وقتایی که تنهایی بهت دس می ده چیکار می کنی، دلتنگی چیکار، بی حوصلگی چیکار؛

دوس داری چیزای دیگه رو هم بدونی ؟ برات جالبه بگم امروز توی تاکسی گریه کردم؟ توی مسیر محل کار تا خونه هم همینطور؟ برات جالبه بدونی وقتایی که خوابم میاد نمی خوابم که خودمو شکنجه کرده باشم؟ غذا کمتر می خورم؟ سیگار بیشتر می کشم؟ مث شتر راه می رم؟ نصف شب بغض کرده بیدار می شم؟ بغضی که نمی شه ترکوندش و باید چلوندش ؛ دوس داری بدونی هفته ای دوبار هربار سیزده ساعت توی اتوبوس می شینم که خودمو شکنجه کرده باشم؟ می خوای بدونی بیشتر وقتا چی گوش می دم؟

حالا اینکه قراره یه عمر تقاص پس بدم که چیزی نیس، باور کن حتا اگه قرار بشه تقاص پس ندم خودم قبول نمی کنم، نه؛ این چیزیه که خودم انتخاب کردم پسش می دم پس

اما در مورد قالب؛ نه؛ ایمیلتو که دیدم قالب تهی نکردم؛ قالبی که هر روز خدا داره لاغرتر و لاغرتر می شه تهی کردنش دیگه چیه، قالبم اون روزی تهی شد که . . . نه قرار نیس مرور کنیم چی شده و کجا تقصیر کی بوده نه؛

و بالاخره اینکه درست حدس زدی؛ دوست دختر جدید هم گرفتم، نه یکی نه دو تا شیش تا؛ شاید فک کنی دارم مسخره می کنم ولی راس میگم، گفتم که عشق و عاشقی از اعتبار افتاده برام؛ همه شونو مرتب می بینم، البته به هیچ کدومشون اندازه ی تو نزدیک نشدم، ظاهرا ً همه شون با هم فرق می کنن ولی در عمل همه شون مث همن همه شون یه مزه می دن، راستی نمی دونم چرا تو اون وقت انقد اصرار داشتی سینه هاتو دست نزنم اینا اینجوری نیستن، همه شون اتفاقا خوششون هم میاد؛ یکی شون حتا چند بار اصرار کرد که با هم بخوابیم راستش اگه نمی ترسیدم حتما اینکارو می کردم ؛ به همه شون هم گفتم دوسشون دارم خودشونم می دونن دروغ می گم و سرشونو تکون تکون می دن که یعنی آره می فهمن. بعضی وقتا یه فیلمایی براشون بازی می کنم که نگو و نپرس؛ اگه خواستی درباره جزییاتشون برات بیشتر می گم.

باید کنار بیای؛ راه دیگه ای نیس