Tuesday, March 24, 2009

من هنوز 87 رو تحویل ندادم !

الف:

کوه نشینی بی بدیل در کوهستان

سال خوبی برای خودم و همه ی کسانی که دوست دارم آرزو می کنم

شاید بعدا در باره ی این شش روزی که توی دل طبیعت بودیم و انگار شش دقیقه بیشتر نبود نوشتم فعلا می خوام یه مطلبی رو که پارسال نوشتم و فرصت نشد آپ کنم بنویسم .

ب:

دریغا عمر که بر باد شد

نمی دونم توی زبون فارسی چی بهش میگن این حالتی که بعضیا کابوس می بینن و داد می زنن و از صدای داد و بیداد خودشون بیدار می شن

ما بهش میگیم شاوه

فک کردم دیگه خوب شدم، چند وقتی بود اینجوری نشده بودم.

از صدای خودم که بیدار شدم اعصابم خورد بود گریه م هم میومد

نه داد کشیدم نه گریه کردم دوباره دراز کشیدم روی فرش و پتو رو کشیدم روی سرم کمی انگشت شست پای راستم درد می کرد.

توصیف کردن رفتار مادر کار سختیه؛ نه؛ هیچی نمی تونم درباره ش بگم، اون حس احترام و اون قداست کلمه ی مادر و . . . نمی ذاره حتا اینجا کمی خودمو خالی کنم. امروز – راستش همین چند دقیقه پیش – با ریموت تلویزیون انقد زدم توی کله ی خودم که ساکت شد و دیگه هیچی نگفت؛ به خدا بعضی وقتا دیگه هیچ راهی نمی مونه، باید بشینم توی چشاش نگا کنم و خودمو بزنم بلکم کمی آروم شم.

ناخن شست پای راستم از انگشتم آویزونه، همینجوریشم مث مشنگا را می رفتم با این ناخن و با این شست پا دیگه هیچی.

ج:

کتابی که پارسال خوندم و فرصت نشد در باره ش بنویسم مجموعه ی سه تا داستان کوتاه بود از احمد غلامی داستان "کفش های شیطان را نپوش" که اسمش رو هم گذاشته روی کتاب به نظرم بسیار ضعیف و چرت اومد. داستان آخر کمی قابل تحمل بود فقط .

اینم که میگم سه تا داستان کوتاه، روی هم رفته صد و سی و یه صفحه س؛ میگم که بدونین با چه جور داستان کوتاهی مواجهین .

در هر صورت برای اینکه بفهمین چرا ارزش خوندن نداره باید بخونینش تازه این جوری به صنعت نشر این مملکت هم کمک می شه اینه که این کتاب رو بخونین :

کفش های شیطان را نپوش / احمد غلامی . تهران: نشرچشمه، 1382

چاپ دوم 1384

131 صفحه / 1000 تومان

No comments: