بعضی ها میگویند دوره ی رمان خواندن آن هم رمان های طولانی و پرحجم تمام شده، می گویند این خاصیت طبقه ی بورژوا در کشورهای اروپایی و در دهه هایی خاص بوده که از بس وقت آزادشان زیاد بوده که بعد از ظهرهای تابستانی و شب های زمستانی را به خواندن داستان می گذرانده اند و الآن در دوره ای هستیم که همه چیز به سرعت می گذرد و آدم ها زرت و زرت خانه هایشان را عوض می کنند و عشق هایشان را و دوستی هایشان را و خلاصه اینکه دور، دور سرعت است و مینیمالیسم و در این دوره زمانه چه کاری ست خواندن رمان های طولانی و پر حجم.
نمی خواهم وارد این بحث بشوم و دلایلی بیاورم که اینگونه که می گویند نیست که بعد هم کسانی دلایلی در رد دلایل من بیاورند و من هم دلایلی در رد دلایلی که بر رد دلایل من آورده شده و باز آنها دلایلی بر رد . . . .
چه استدلالی از مثال نقض قوی تر؟
تربیت احساسات اثر بزرگ و ماندگار گوستاو فلوبر یکی از آن کارهای کلاسیک است که خواندنش را به تمامی شیفتگان ادبیات داستانی توصیه می کنم؛ کاری سترگ و دوست داشتنی؛
از کلی گویی بگذریم؛ دوباره فردا بعضی دوستان کامنت می گذارند که دو تا دلیل درست حسابی در تایید این کتاب نیاوردی. حرف هایم در چند خطابه خلاصه می کنم.
خطاب اول من به کسانی است که مادام بوواری را خوانده اند و تربیت احساسات رانخوانده اند؛ دوستان عزیز، تربیت احساسات اگر نگوییم قوی تر و بهتر از مادام بوواری است اما ضعیف تر هم نیست این را از من بپذیرید؛ اصلا فردریک مورو روی دیگر سکه ی مادام بوواری است؛ همان آدم است منتها آنجا مادینه بود و اینجا نرینه؛ برخورد فردریک مورو با پول همان است که مادام بوواری؛ برخورد فردریک مورو با عشق همان است که مادام بوواری؛ ترجیح عشق در زندگی بر هر چیز دیگر در هر دو یکی است و البته خویشتن داری هم جای خود را دارد و به همین خاطر است که فردریک مورو بودن خیلی سخت است؛ این را از من که چند وقتی است فردریک مورو شده ام بپذیرید.
این را هم گفته باشم که فلوبر هرگز به این شیوه ی زندگی – ترجیح عشق بر هر چیز دیگر – مهر تایید نمی زند و جالب که رویکرد روبروی آن را هم به سخره می گیرد – اصلا داستان با معرفی این دو دوست، فردریک مورو و دلوریه آغاز می شود که یکی زندی ش عشق آلود است و دیگری عقل آلود و داستان در صحنه ای شاهکار با تمسخر همین دو پایان می یابد که از پیش روسپی ای بدنام می آیند و انگشت نما شده اند.
خطاب دوم من به کسانی است که مادام بوواری را نخوانده اند اما تربیت احساسات را خوانده اند؛ دوستان عزیز چرا خودتان را از خواندن این شاهکار تاریخ ادبیات محروم کرده اید؟ همین الآن بروید این کتاب را با ترجمه ی محمد قاضی بخوانید و البته پیشگفتار کتاب را یادتان باشد که آخر بخوانید چرا که نوشتن آن پیشگفتار قبل از رمان سوتی عظمایی بود.
خطاب سوم من به کسانی است که هم مادام بوواری را خوانده اند هم تربیت احساسات را؛ دمتان گرم دوستان خوش سلیقه ام
خطاب آخرم به کسانی است که هیچ کدام را نخوانده اند؛ دوستان من جسم سالمی دارم که آن را فدای ادبیات می کنم دوستان عزیز دشمن همواره در کمین است و در این سی سال به انحاء مختلف سعی کرده است شما را از خواندن این دو رمان بر حذر بدارد تا مبادا زشتی های صورت و تن اش در قیاس بازیبایی هایی که در دنیای خارج از محدوده ی آنها وجود دارد برملا شود. بخوانید این رمان ها را دوستان؛ فرصت دارد از دست می رود.
خطاب آخرم به جناب آقای مهدی سحابی ست مترجم عزیز این کتاب؛ جناب آقای سحابی، می دانید وقتی در متنی فرانسوی که اسامی آدم ها فرانسوی است مکان ها فرانسوی است، فرهنگ فرانسوی است، مردم مشروب می خورند مهمانی های متناسب با فرهنگ شان می دهند و . . . من ِ ایرانی اگر با این جمله برخورد کنم که "اواسط اردیبهشت بود" به من شوک وارد می شود؟ من وقتی رمانی اروپایی می خوانم ماه های من هم اروپایی است می توانستید بگویید اواسط ماه می بود مثلا یا مارس یا هر چی که من یکهو از پاریس پرت نشوم تهران
یک نکته ی دیگر هم یادم رفت که الآن یادم آمد؛ فلوبر برای نوشتن هر بخش از رمان، کلی انرژی گذاشته و این از وسواس او در انتخاب شخصیت ها و دیالوگ ها و مکان ها و لباس ها و . . . مشخص است اما اعتقاد دارم در صد صفحه ی پایانی رمان هشتاد برابر انرژی گذاشته که اینقدر تکان دهنده می شود که وقتی رمان تمام می شود من یکی شوک زده و بهت زده تا چند روز نمی دانم کجای جهان ایستاده ام.
تربیت احساسات (L'education Sentimentale)
گوستاو فلوبر (Flaubert, Gustave)
ترجمه ی مهدی سحابی
نشر مرکز 632 صفحه 8800 تومان
چاپ اول 1380 – چاپ دوم 1385
No comments:
Post a Comment