Monday, March 1, 2010

Whatever Will Be, Will Be

ديشب كه داشتم فيلم " مردي كه زياد مي دانست" را مي ديدم همه اش حس مي كردم اين فيلم يك فرق بزرگي با بقيه فيلم هاي هيچكاك دارد كه نمي دانم چيست؛ داشتم خون دماغ مي شدم از بس فكر كردم ببينم اين فرق بزرگ كه از فرط بزرگي خودش را نشان نمي دهد چيست. شباهت ها فراوان بود، جيمز استيوارت همان جيمز استيوارت ِ فيلم هاي ديگر بود، برنارد هرمان همان برنارد هرمان، چفت و بست هاي فيلم نامه همان كه انتظار مي رفت؛ هيچكاك همان هيچكاك اما اين لعنتي يك فرقي داشت با بقيه كه مثل دزد ِ پشت ِ ديوار حسش مي كردي اما نمي ديديش؛

صبح كه داشتم آماده مي شدم براي رفتن سر كار مادرم بيدار شده بود اما هنوز توي رختخواب بود، سرش از زير پتو بيرون بود داشت سقف را نگاه مي كرد اگر پلك نمي زد مي ترسيدم اما پلك مي زد و خوشحال بودم از اين كه پلك مي زند، داشتم فكر مي كردم اين قهر كردن مان با هم دارد طولاني مي شود. بايد كم كم آشتي كنيم مخصوصا كه عيد هم نزديك است.

فرق فيلم "مردي كه زياد مي دانست" با يقيه فيلم هايي كه از هيچكاك ديده ام را صبح فهميدم نقش "مادر" است توي فيلم؛ در اغلب فيلم هاي ديگر هيچكاك با يك مادر واقعي سر و كار داريم، مادري كه هر چه مي كشيم از دست اوست و او هم هر چه مي كشد از دست ماست. مادري كه پشت قيافه ي آرام و دوست داشتني اش يك واقعيت هولناك پنهان است. اما در مردي كه زياد مي داتست با مادري سر و كار داريم بهتر از برگ درخت؛ خوشكل، جوان، با هوش، هنرمند، مهربان و وفادار .

دو سكانس طلايي توي فيلم هست كه اگر نبود اين فيلم را توصيه نمي كردم ببينيد؛ يكي سكانسي كه جيمز استوارت وارد مركز تاكسيدرمي مي شود و موقع فرار كردن هر كس حيواني در بغل دارد حيواني كه فقط پوست آن مانده و داخلش پر كاه و كلش است. ياد صحنه اي از "زيرزمين" افتادم كه هواپيماها شهر را بمباران كردند و حيوانات داخل باغ وحش توي شهر پراكنده شدند و بابك احمدي چه قشنگ گفته بود نشانه اي از توحش در شهر.

يكي هم سكانس طولاني اجراي موسيقي در تالار كه اصلا فكر مي كنم همه فيلم بهانه اي است كه مخاطب آن موسيقي دل انگيز را بشنود.

The man who knew too much: مردي كه زياد فهميد (اين قيلم را "مردي كه زياد مي دانست" ترجمه كرده اند اما به زمان كلمه knew دقت كنيد و مهم تر از آن به خود فيلم؛ به نظرم "مردي كه زياد فهميد" ترجمه بهتري است)

محصول 1956 آمريكا

كارگردان: آلفرد هيچكاك

نويسنده: جان مايكل هيز بر اساس داستاني از چارلز بنت

بازيگران: جيمز استيوارت (دكتر مك كنا)، دوريس دي (جو كانوي) و . . . .

120 دقيقه رنگي

عنوان مطلب آهنگي است كه در متن فيلم خوانده مي شود.

از هيچكاك در روسپيگري:

ü مامور مخفي (1936)

ü آقا و خانم اسميت (1941)

ü خرابكار (1942)

ü طلسم شده (1945)

ü طناب (1945)

ü بيگانگان در ترن (1951)

ü اعتراف مي كنم كه (1953)

ü پنجره پشتي (1954)

ü گرفتن يك دزد (1955)

ü دردسري به نام هري (1955)

ü مرد عوضي (1956)

ü مردي كه زياد فهميد (1956)

ü سرگيجه (1958)

ü شمال از شمال غربي (1959)

ü رواني (1960)

ü پرندگان (1963)

ü مارني (1964)

ü توپاز (1969)

31 comments:

مهدیه said...

سلام.این نکته جالب بود."مادري كه هر چه مي كشيم از دست اوست و او هم هر چه مي كشد از دست ماست" ولی خب بیچاره چه گناهی کرده. فکر کنم این جمله برای پدر صادق تر بود.
اولن که فیلم رو ندیدم تا نظری بدم. دومن برو آشتی کن دیگه. دلش خونه از دستت خاله...بچه بزرگ کرده که هی زرت و زرت فیلم ببینه و بنویسه و بره سر کار و بعد بیاد و باهاش قهر کنه؟

مرسی برای معرفی

مهربون said...

با اين حرفت خيلي موافقم مادري كه هر چه مي كشيم از دست اوست اما مگه آدم دلش مياد چيزي بهشون بگه

مهربون said...

اين صحنه ها رو يادم ميارم تا وقتي فيلم رو ديدم مرورش كنم بال نظرات تو

مهربون said...

دوسه روزيه احساس خستگي زيادي دارم افت فشار و اين حرفا انگار بدنم هم اومدن عيد رو حس كرده و داره پيام ميده خسته اس

حدیث said...

من نیاز نبود خون دماغ بشم تا بفهمم این پستت با پستای دیگت چه فرقی داشت.
نویسنده همون نویسنده بود، سبک همون سبک، وبلاگ همون وبلاگ! ولی این پستت خیلی دلنشین بود. شاید به خاطر پلک زدن مادرت که من هر روز صبح تا نبینم دلم آروم نمیشه. خروپف های نصفه شب پدرم هم تسکین خیلی خوبیه!
صبحو اینطوری شروع می کنیم تا ببینیم دوباره شب چی پیش میاد سرش دعوا کنیم.

حدیث said...

در ضمن با کامنت مهدیه هم خیلی موافقم.
زرت و زرت :)))))

مهدیه said...

سلام دوباره.
هر دوشون خولیو کورتازار هستن.
از کتابشم خیلی خوشم اومد.
واقعن که از ترجمه و طرح جلد و تایپ... افتضاح بود.
هر کی طرح روی جلدشو ببینه فکر می کنه توو مایه ها فهیمه رحیمی و این چیزا باید باشه...
...
همین دیگه.
بری با مامانت آشتی کنی. خبرشو می گیرم.
همین امروز که برگشتی خونه آشتی کنی...
حتمن.
از دلش هم در بیاری. چیزی از تو کم نمی شه که.
حالا اگه فکر می کنی چیزی نیست که در بیاری هم باهاش مهربون باش خلاصه.

ايرن said...

نكن اين كار رو پسر...قهر كردن با مادرت رو ميگم....نكن !
ببين از هفته ي ديگه مي خوام هيچكاك بيني رو شروع كنم...به دوستم گفتم فيلماش رو برام بياره!

امیر said...

سلام،
شنیدم به بچه ها گفتی این آخرین مطلبت راجع به هیچکاکه.

مهتا said...

این فلیم هیچکاک رو یه جورایی دوست داشتم :)

اارتا said...

تو فقط فیلم معرفی کن و دل مارو آب.کار دیگه‌ای بلد نیستی؟

بی تا said...

ما هم اینجا تصمیم گرفتیم به فیلم دیدن های هر شبمان یه سمت و سوی خوب بدهیم...شاید هیجکاک بینی رو شروع کنیم شاید هم نه...به هر حال تصمیم داریم یک کارگردان را تا فیهاخالدون بررسی کنیم بلکه خودمان را بیشتر بشناسیم....

somaye said...

بهتره که من از همون دور یواش یواش بیام جلو ...:دی تازه دیشب این فیلم پایینی رو دیدم ...یک تفاوت عمده داشت و اون هم موسیقیش بود ..موسیقی که دلهره و اضطراب رو به ادم منتقل می کنه ...
اگه فرصتی بشه امشب میرم سراغ این یکی ولی گمان نکن...
؛)

سمیه said...

سلااام
آبروی بر باد رفته کاترینا بلوم رو ندیدم و نخوندمش ...ولی یکی دو تا مطلب در موردش خوندم که خیلی ترغیب شدم حتما ببینمش ویا و....
http://www.fluctu8.com/podcast-episode/%AB-%BB-19227-10349.html

SOMAYEH said...

دی : بهش فکر نکرده بودم که" جیغ" هم میشه ...ذهن من در حدِ همون" فریادِ" جلوتر نمیره :دی

پانته آ said...

وسوسه ام کردین. در اولین فرصت مردی که زیاد فهمید رو دوباره می بینم
!

havvazad said...

قدر مادر رو بدون

درباره پست قبلیت:
اینکه هدف وسیله را توجیه کند یا نکند ربطی به قتل برای قتل نداشت
چطور به ذهنت خطور کرد ایندو را به هم ربط بدهی

در کل با "هدف وسیله را توجیه میکند" هم مخالفم

آنهم توی این دنیای بی در و پیکر امروز

حسام said...

علاقت به هیچکاکا برام جالبه.
زنده باشی رفیق

زلیگ said...

اون اسمایی که گفتی من نشنیدم ولی این بابا که من به خونش تشنه م روانپزشکیه که روانکاوی می کنه و خیلی هم مریض داره،خیلی هم حرفه ایه.ولی من نمی تونم ارتباط برقرار کنم.اگه خواستی یه سری به وبلاگش بزن.mind-and-brain@blogfa.com

زلیگ said...

این فیلم زلیگ رو هم ببین.محشره

آرام said...

خوشحالم كه يك عشق فيلم مثل خودم پيدا كردم.توجهم به اسمت در بلاگ خوشه چين جلب شد.راسكلنيكف.يكي از محبوب ترين شخصيت هاي داستانيم.

شادي said...

پست هات جوريه كه اگر ديده باشي فيلم را كلي بهت مي چسبه و اگه نديده باشي تا چند روز توي ذهنت مي مونه و بهش فكر مي كني. مخصوصا پست قبليت. در ضمن جواب نظر راسكلنيكف
سه سال پيش سايه اجداد گمشدش را
ديدم. الان ازش بيشتر از يك طرح كلي و چند تا صحنه چيزي تو ذهنم نيست ولي يادمه فضاي سورئال و شاعرانش رو خيلي دوست داشتم

شادي said...

پست هات جوريه كه اگر ديده باشي فيلم را كلي بهت مي چسبه و اگه نديده باشي تا چند روز توي ذهنت مي مونه و بهش فكر مي كني. مخصوصا پست قبليت. در ضمن جواب نظر راسكلنيكف
سه سال پيش سايه اجداد گمشدش را
ديدم. الان ازش بيشتر از يك طرح كلي و چند تا صحنه چيزي تو ذهنم نيست ولي يادمه فضاي سورئال و شاعرانش رو خيلي دوست داشتم

شادي said...

پست هات جوريه كه اگر ديده باشي فيلم را كلي بهت مي چسبه و اگه نديده باشي تا چند روز توي ذهنت مي مونه و بهش فكر مي كني. مخصوصا پست قبليت. در ضمن جواب نظر راسكلنيكف
سه سال پيش سايه اجداد گمشدش را
ديدم. الان ازش بيشتر از يك طرح كلي و چند تا صحنه چيزي تو ذهنم نيست ولي يادمه فضاي سورئال و شاعرانش رو خيلي دوست داشتم

شادي said...

پست هات جوريه كه اگر ديده باشي فيلم را كلي بهت مي چسبه و اگه نديده باشي تا چند روز توي ذهنت مي مونه و بهش فكر مي كني. مخصوصا پست قبليت. در ضمن جواب نظر راسكلنيكف
سه سال پيش سايه اجداد گمشدش را
ديدم. الان ازش بيشتر از يك طرح كلي و چند تا صحنه چيزي تو ذهنم نيست ولي يادمه فضاي سورئال و شاعرانش رو خيلي دوست داشتم

ahnd said...

راستي كلي آمار نظرات وبلاگتم بالا بردم:d

سروش ستایش said...

به قول یه بنده خدایی به عنوان این فیلم باید یه هیچکاک هم اضافه کنیم و بخونیم هیچکاک مردی که زیاد می فهمید! البته واقعا هم زیاد میفهمید این مرد. اگه این طور نبود که خودش نمیگفت من به مانند یک فیلسوف به مردم همان چیزی رو می‌دم که می‌خوان! فیلسوف ترسناک لعنتی دوست داشتنی

علیرضا said...

من هم مدتیه باهاش قهرم اما همیشه او هست که تو آشتی کردن پیش دستی میکنه اول شروع میکنه به حرف زدن، صحبت از چیزای بی ربط تا کم کم یخ هر دومون آب میشه! بیچاره مادر چی مکشه از دستمون و چی می کشیم از دستش!

پک فیلمهای هیچکاکم رسیده باید ببینمشون
سلام خوبی؟

مون said...

when i was just a little girl ,
i asked my mother what will i be?
will i be pretty ? will i be rich?
heres what she said to me:
que sera sera.
what ever will be will be.
the futures not ours to see.
que sera sera.
............... من عاشق اين آهنگم

Unknown said...

امان از اين مادرا
دوست ندارم هيچ وقت مادر بشم
هميشه مجبورن بچه شونو دوست داشته باشند

ستاره*** said...

سلام.وبلاگ زمزمه زندگی رو نمینویسم دیگه.

موفق باشی شاهرخ