Monday, April 21, 2008

در قضاوت کردن همیشه چیزی از قضاوت شدن هست. آدورنو

الف : کرم-نوشت

همیشه همینه، تا می ریم کوه، اولین کاری که می کنیم اینه که بگردیم یه درختی پیدا کنیم که یه شاخه ی خشک داشته باشه و با تبر بیفتیم به جونش و بعد ریز ریزش کنیم و چه بساط کباب باشه چه بساط نون محلی آتیشو ردیف کنیم و حتا اگرم بساطی نباشه بازم نباید تبر بیکار باشه، بالاخره هیزما رو که میشه برد خونه و یه عصری مثل امروز مادر توی حیاط روی همون ساجی که چهل سال پیش نون پخته نون بپزه؛

اما دو تا اتفاقی که پریروز افتاد دو تا پست رو می طلبید که این اولیشه و دومیشم به موقع اش؛

درخت، کلا ً خشک شده بود، باید تبر می زدیم به ریشه ش؛ همین کارو کردیم، وقتی افتاد روی زمین، کرمایی که توی تنه ش بودن باهاش افتادن روی زمین، وقتی می گم کرم، شما ممکنه یه موجود دراز و باریک توی ذهنتون بیاد که وول می خوره یا سعی می کنه فرار کنه هر چند آروم یا خودشو بچپونه زیر خاک؛ ولی کرمایی که من ازشون حرف می زنم موجوداتی بودن چه از نظر طول چه از نظر قطر کمی بزرگتر از اندازه ی انگشت شست ( منظورم انگشت شست خودمه )، نمی شد با قطعیت گفت کدوم طرفشون سرشونه کدم طرفشون تهشونه، حرکتشون در حد کش و قوس اومدنای بسیار کم رمق و کاهلانه ای بود که باید خیلی دقیق می شدی توی رفتارشون که اون کش و قوسا رو ببینی؛ به نظر می رسید طبیعت چیزایی که لازم نبوده رو براشون تعبیه نکرده؛ مثلا ً پا، کرمی که داره توی یک درخت زندگی می کنه چه نیازی به پا داره؟ همینطور چشم و خیلی چیزای دیگه, حتا بعید می دونم این موجودات مثل بقیه ی موجودات زنده تولید مثل کنن، من که فکر می کنم بیشتر به فضله ی درخت شبیهن تا موجوداتی زنده؛ اولین چیزی که برام سوال شد این بود که آیا طبیعت به همچین موقعیتی فکر نکرده؟ آیا فکر نکرده این موجودات ذلیل ممکنه یه روزی به چشم نیاز داشته باشن و پا که خودشونو از مهلکه نجات بدن، طبیعت ِ احمق فکر نکرده یه روزی کمر این درخت می شکنه گیرم نه با تبر دایی من که با صاعقه؛

برادرزاده م هم مثل من رفته بود توی نخ این موجودات چندش انگیز، حس آموزش و پرورشم گل کرد و گفتم بیا یه کاری بکنیم گفت چی عمو؟ یکی از کرما رو انداختم نزدیک لونه ی مورچه ها و همزمان که شاهد زجر کشیدنش بودم برای برادرزاده م حرف می زدم که مورچه ها موجودات زرنگ و کوشایی هستن در عوض کرما تنبلن و بی تحرک، اینه که با وجودی که این کرم صدها برابر مورچه س ولی نهایتا ً این مورچه هان که برنده ی این جنگ ان و ازینجور حرفا؛

دو روزه که دارم مث سگی که تیر خورده باشه به خودم می پیچم،تصویر کرمی که اون جور زجر می کشید و مورچه هایی که وقتی آدمو گاز می گیرن آدم دادش میره هوا اونجور ریخته بودن روش زندگیو بهم حروم کرده.

ب: فیلم – نوشت:

فیلمی که امروز می خوام معرفی کنم، فیلمیه که به طرز خیره کننده ای مرزهای سینما و فلسفه رو در می نورده (وقتی می گم فلسفه شما بخونین دانش ِ اندیشیدن منظورم لزوما ً اون چیزی نیس که فلاسفه گفتن) فیلمی خیره کننده، تفکربرانگیز، ساختارشکن و در عین حال دلنشین؛ دارم از راشومون حرف می زنم؛

راستش همیشه فکر می کردم ارو، بزرگ ترین کارگردان شرقه، الانم قصدم این نیس با همین یه فیلمی که از کوروساوا دیدم بشینم این دو تا کارگردان بزرگ رو با هم مقایسه کنم همینو بگم که بیشتر به سینمای شرقی ایمان آوردم.

نکته ی خلاقانه و استادانه ی فیلم فلاش بک هاییه که زده می شه و تو هرگز نمی تونی بفهمی حقیقت چیه و دروغ کدومه؛ باید ببینی و قضاوت نکنی و بدونی که آدمیزاد هرگز در مقام قضاوت نیست.

فیلمیه که باید دید و تا آخر عمر درباره ش حرف زد، دقیقا ً تا آخر عمر.

راشومون (Rashomon)

کارگردان: آکیرا کوروساوا

با بازی توشیرو میفونه درنقش تاجیمارو

88 دقیقه

محصول ژاپن ،1950

ج: ادامه ی کرم – نوشت :

می دونم که اذیت شدنِ این دو روزم کمترین ربطش به همون قضیه ایه که تعریف کردم!

No comments: