Thursday, April 24, 2008

سینه خواهم شرحه شرحه از فراق

الف: برف - نوشت

می دانم باور کردنش کمی سخت است ولی الآن که دارم این سطرها را می نویسم تا کمر فرو رفته ایم توی برف، تا دور دست ها هیچ نیست دقیقا ً هیچ و قدم هایمان به زحمت می توان به آنها گفت قدم، داشتیم در چمن هایی سرخ و بنفش می رقصیدیم و بلند بلند می خواندیم که به این وضع دچار شدیم؛ شاید الآن دارید فکر می کنید دوست دارم نمادین حرف بزنم و احتمالا ً منظورم از چمن های سرخ و بنفش چیزی ست که باید کشف اش کرد اما باور کنید منظورم دقیقا ً چمن های سرخ و بنفش است و باور کنید الآن تا کمر فرور فته ایم توی برف؛ شاید تا لحظاتی دیگر از سرما بمیریم.

ب: فیلم – نوشت :

آنتونیونی فقید یک کار را خوب بلد بود و آن هم نشان دادن آدم هایی که ناتوان از ارتباط برقرار کردن هستند؛ آدم هایی که می خواهند اما نمی توانند دوست داشته شوند و به سختی تقلا می کنند دوست بدارند و تنها وقتی از بستر بلند می شوند می بینند جز این که کمرشان خالی شده باشد تغییری نکرده اند؛ دنیا هنوز هم سخت است؛ در سه گانه اش که بعدا ً چهارگانه شد (ماجرا، شب، کسوف و صحرای سرخ) این کار را به هنرمندی تمام انجام می دهد؛

وقتی اپیزودی را که آنتونیونی در Eros ساخته بود دیدم به خودم گفتم استاد هم حق دارد گاهی کارهای اگر نگوییم ضعیف، دست کم معمولی بسازد و خودش را به شکلی معمولی تکرار کند؛ اما راستش الآن فکر می کنم احتمالا ً استاد این اواخر بی حوصله شده و ایده هایش را خیلی رو ساخته است.

دارم از آن سوی ابر ها حرف می زنم، فیلمی که دو اسم بزرگ را با خود یدک می کشید یکی آنتونیونی که گفتم و دیگری وندرس (دوست داشتنی ترین کارگردانی که تا حالا شناخته ام) اما افسوس که از وندرس هم تنها رد پایی محو و دور هست در این فیلم که تازه اگر بگویم رد پای رابی مولر است تا وندرس منطقی تر گفته ام.

با این اوصاف فیلمی ست که باید دید، نه به خاطر آنتونیونی و وندرس، نه به خاطر نماهای زیبا و صحنه های ِ گاه خلسه آور، به خاطر رنجی که در فیلم هست و به خاطر ِ ِآسمانی که به قولی سرپناهی ست تا به خاک بنشینی و بر سرنوشت خویش گریه ساز کنی:

آن سوی ابرها (Beyond the clouds )

کارگردان:

میکل آنجلو آنتونیونی، ویم وندرس

112 دقیقه

محصول ایتالیا، فرانسه، آلمان

1995

( توی عنوان بندی فیلم اسم یه نفر هست به اسم سهیل قدسی، کسی می شناسدش؟)

با انگشت هایی کبود و یخ زده از برف ها بیرون آمده ایم؛ برگرداندن ِ اینها به زندگی کار من نیست و فرار کردن نیز؛ کاش مرده بودیم؛ همه مان با هم.

No comments: