بعضی وقتها نوشتن برایم آنقدر سخت میشود که اگر شاه رخ نبود تا حالا صد بار روسپیگری را بسته بودم.خوشحال بودم که شاه رخ سال هشتاد و هفت را تحویل نداده بود که آن را هم تحویل داد و تحویل کرد.چرا برایم سخت است نمیدانم.پی دلیلش باشم محتمل بخشیش باز برگردد به شاه رخ که همیشه هست که آتش اینجا خاموش نشود و همیشه تا ده پانزده پست بعدیش را هم تایپ کرده دارد.شکر خدا فیلم زیاد میبیند این روزها و کتاب هم زمین نمیگذارد.به هر حال از این حرفها گذشته این نوروز برایم با دو اتفاق بزرگ هنری توام بود و از آنجا که در مقابل آثار بزرگ به کلی نطقم کور میشود و نفسم بند می آید حق بدهید که تنها اکتفا کنم به چند خط..
تقریبا تمام فیلمهای آنگلوپولوس را دیدم. یکی از یکی شاهکارتر.فیلمها بلافاصله آدم را میگیرد. سرگردانی،مهاجرت،مرز،وطن و بی وطنی و تنهایی.همیشه سفری هست. بی مقصد.بی مقصود. اما عمیقترین احساسی که در مواجهه با آنگلوپولوس به من دست میدهد احساس از دست دادن است.از دست دادن عشق،زمان،زندگی.دنیای آنگلوپولوس دنیای احساس های پیچیده است.آنگلوپولوس برایم در لیست هنرمندان بزرگ ثبت شد.
اتفاق دیگری که در حال رخ دادن است و احتمالا تا ماه آینده (شاید هم بیشتر) رخ خواهد داد داستایفسکی است. جنایت و مکافات را میخوانم و با هر سطرش زندگی میکنم.شاید بعدا درباره آن بیشتر نوشتم.الان خیلی نگران راسکلنیکفم.
No comments:
Post a Comment