Tuesday, April 14, 2009

عمر ضایع مکن که عمر گذشت - زرگری کن که کیمیا داری

مرگ و ارتباط دردآلودش با زمان موضوعی نیست که بتوان به این راحتی ها از کنار آن گذشت؛ تاریخ هنر و فلسفه را که مرور می کنی می بینی سرشار است از پرداختن به این موضوع؛ من در این میان آن آثاری که فرو رفتن مرگ در آدمی را ساده می کنند دوست دارم از رباعیات خیام تا همین فیلم آخر دیوید فینچر؛

مورد غریب بنجامین باتن فیلمی ست با همین موضوع؛ مرگ و ارتباط دردآلودش با زمان؛ در فیلم یارها تجربه ی مرگ دیگران را می بینیم و از کنار آن می گذریم، حسی که از مرگ دیگران به ما دست می دهد راتجربه می کنیم و از کنار آن می گذریم، می دانیم چنین سرنوشتی در انتظار ما هم هست و از کنار آن می گذریم، با مرگ زندگی می کنیم و از کنار آن می گذریم، با مرگ می میریم و از کنار آن می گذریم، مرگ را می بینیم و از کنار آن می گذریم، مرگ را دفن می کنیم و از کنار آن می گذریم، مرگ را سر می کشیم و از کنار آن می گذریم، و زمان فیلم هم این اجازه را می دهد که همه ی اینها را تجربه کنیم و از کنار آن بگذریم نه که به قصد شاعرانه کردن متن اینها را گفته یاشم.

همان ابتدای فیلم وقتی خرده روایت آن ساعت سازی را می بینیم که آن ساعت بزرگ را طوری ساخت که عقربه هایش برعکس بچرخند شاید زمان برگردد و گلوله ای داغ و سربی ازکله ی فرزندش به سمت لوله ی تفنگی نشانه برود و فرزندش عقب عقب تمام این مسیر را به سمت خانه برگردد و . . . .- توی کدوم رمان از ونه گات بود که زمان به طرز خیره کننده ای عقب عقب بر می گشت؟ سلاخ خانه ی شماره ی پنج؟ یادم نیس زمان به طرز عجیبی از رویش رد شده و لهش کرده انگار – .

اینکه مدام تکرار کردم در پاراگراف های پیشین که از کنار آن می گذریم می گذریم می گذریم همان نقطه قوت فیلم است که این گذشتن از کنار مرگ و زندگی را در مسیری معکوس به ما نشان می دهد و این فرم تازه ای است که اگر چه نقطه ضعفی هم دارد که در پاراگراف بعد به آن خواهم پرداخت اما به طرز خیره کننده ای خلاقانه است و اصلا و ابدا ربطی به آن مسیر معکوسی که هرولد پینتر خدابیامرز استادانه در شاهکارش خیانت آورد ندارد به نظرم یا به ممنتو مثلا یا فیلم سخیف و بی مایه ی Irreversible .

نقطه ضعف فیلم فقط به نظرم در پایان بندی آن است که به طرز ضد منطقی به جای آنکه تنها چهره ی بنجامی باتن به کودکی بگراید و خود او مسیر حرکتش را در زمانی متناسب به خودش بپیماید و آدم را یاد آن رقص های مایکل جکسون بیندازد که معلوم نیست دارد عقب عقبکی راه می رود یا جلو جلوکی ! بنجامین کلا بچه می شود و دوباره کودکی راتجربه می کند با خاطره ای دور از پیری البته .

در مجموع فیلم خوبی بود که درکنار هقت می توان فینچر را به خاطر آنها ستود و زودیاک را به او بخشید.

The Curious Case of Benjamin Button

محصول 2008 آمریکا (Kennedy marshal company)

کارگردان: دیوید فینچر

نویسنده: اریک راث

166 دقیقه / رنگی

+ نظر راجر ایبرت درباره ی این فیلم

1 comment:

Advaz said...

اون جایی از فیلم زیبا بود که کیت بلانشت بنجامین کوچک رو تو بغلش می گرفت بهش شیر میداد. و اون حزنی که داشت. و خاطره هایی که با هم داشتند از پس نگاهش پیدا بود. و این که چه قدر اون بچه ی کوجیک رو دوست داشت.