الف:
اين روزها گوش هايم تيز شده، صداي پاهاي توي راهرو را از هم تميز مي دهم، ممكن است صداي برخورد دو اتومبيل توي خيابان ِ پشت پنجره را نشنوم اما صداي هر پايي را از توي راهرو مي شنوم مي دانم كي بايد فاصله بگيرم، كي رسمي حرف بزنم، كي چجور بنشينم، كي تذكر بدهم روسري اش را مرتب كند؛ سيا من را بهتر از خودم مي شناخت وقتي پارسال گفت تخم داري اين هوا.
ب:
صد بار ديگه هم كه زمان بيست سال برگرده عقب و من دوباره بيست و هشت ساله بشم بازم وسط حرفاي پرت و پلاي نصف شبي نمي گم "با من ازدواج مي كني؟" و برگ برنده م رو رو نمي كنم كه با همه ي نكبتا و فلاكتايي كه دارم با قد كوتاه و جثه ي نحيف و خاطرات تلخ و خيلي چيزاي ديگه كه دليل نداره اينحا بنويسمشون يه چيزي هم دارم علاوه بر اون همه انرژي و اكتيويته و هوش سرشار البته كه همينه كه وقتي خوشم اومد خوشم اومده حالا مي خواد ديده باشم مي خواد نه، مي خواد خوشكل باشه مي خواد نه، مي خواد هرچي باشه و هر چي نباشه، فقط يه چيز ديگه كه بايد به اون نكبت و فلاكت و چيزاي ديگه م اضافه م كنه همينه كه خاك تو سرم هيچ وقت ريسك نتونستم بكنم و همينه كه هيچ پخي هم نشدم.
ج:
براي خودمم سخته باور كنم آدم ِ الف و آدم ِ ب يكي ان و عدل اون يكي هم خودمم كه انقد تازگيا براي خودم غريبه شدم اما واقعيت چيز ديگه ايه
No comments:
Post a Comment