Tuesday, December 1, 2009

سربازها بدون اسلحه!

با خودم فکر میکردم آن یارو که توی کتاب فارسی ابتدایی تصمیم میگرفت اسمش چه بود؟اصلا چه تصمیمی گرفته بود؟به کمک دوستان فیسبوکی یادم آمد اسمش کبری بود.تصمیمش هم این بود که دیگر کتاب هایش را به امان خدا نگذارد توی حیاط زیر باران خمیر شوند !(تازه کوکب خانم هم زن با سلیقه ای بود که میتوانست در مدت کوتاهی مهمانیهای بزرگ را منیج کند و تصمیم خاصی هم نگرفته بود!:)راستش اولش به این نتیجه رسیدم که این کبری بیخودی اینقدر مشهور شده.تصمیمش کبری که نیست هیچ خیلی هم صغری ست!این را هم داشته باشید که یک بچه هفت هشت ساله کجا میتواند ایهام این ترکیب را درک کند!

یاد تصمیم آن هم کلاسی دوره راهنماییم افتادم(اسمش..؟یادم نمیاد) که تصمیم گرفته بود هر بار که آن کار را کرد با کمربند ده بار محکم خودش را بزند.(این را فقط به من گفته بود و فقط به من یک بار کبودیهایش را نشان داده بود)میگفت گناه است.میگفت آدم کور میشود.میگفت دست خودش نیست...

...

...

نه.ما نمیتوانیم به این راحتی ها تصمیم بزرگ بگیریم.گاهی شاید فقط بشود تصمیم کبری گرفت!امروز ده آذر که هیچ ویژگی خاصی ندارد و برای من یکی از روزهای معمولی سال است تصمیم کبری گرفتم که کمی کمتر سیگار بکشم!

No comments: