Wednesday, July 2, 2008

به مناسبت بیست و چهارم خرداد

نشسته بودم روی میزهای سنگی دور تالار اصلی تئاتر شهر و تازه با خودت حرف زده بودم و می دونستم بابت حرفای دم ظهرم ناراحت شدی که یه اس ام اس اومد از یاسر

Oh god of dust and rainbow, help us see without dust, rainbow wouldn’t be

پرسیده بود نظرت در مورد این سطر چیه و من توی این فکر بودم که نه، اینجوری نمی شه، این که من یه تیکه فلز بگیرم دستم تو یه تیکه، بعد بذاریمشون در ِ گوشامون و من بخوام اینجوری دورت بگردم نمی شه ، باید یه فکری کرد و توی همین لحظه گوشی بغل دستی م که از وقتی من نشستم اینجا زل زده به یه دوردست ِ خالی زنگ می خوره و من فکر می کنم ملودیش همونیه که شجریان روش می خونه گر به تو افندم نظر چهره به چهره رو به رو . . . . و مطمئن می شم یا توهم زدم یا دنیا زیادی عجیب غریبه؛ یاسر دوباره اس ام اس می ده که من فکر می کنم به نوعی همون شعر حسین پناهیه که گاهی حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ می کند. برداشت قشنگی کرده یاسر، اینو یه ساعت بعد که می بینمش بهش می گم. می پرسه نظرت چیه و من نظری ندارم. بگذریم، اینا همه ش بهونه بود، راستش می خواستم یه جوری شروع کنم که برسم به یه سطری که تولدتو تبریک بگم الان می بینم مسیرو خیلی بد اومدم هیچ، راهی نیس که نزدیک شم به اون جمله؛ عزیزم تولدت مبارک.

در ادامه ی کتابی که در پست های پیشین معرفی کردم داستانی می خوانیم از دی. اچ. لارنس با عنوان آخرین خنده که نام کتاب هم از همین جا می آید؛ از دی. اچ. لارنس تنها یک داستان کوتاه خوانده بودم پیشتر، آنهم در مجله ی دوست داشتنی وتوقیف شده ی هفت که عجیب میخکوبم کرده بود؛ داستانی هم که در اینجا از او می خوانیم به شدت تفکر برانگیز است؛ از آن قسم داستان هایی که به این زودی ها فراموش نمی شود؛ از آن قسم داستان هایی که وقتی تمام می شود مجبوری چشم هایت را ببندی و تمرکز کنی روی نشانه ها و نمادها؛ داستان عجیبی ست به شدت عجیب؛

بعد داستانی می خوانیم به نام ِ داستان ها و متن هایی برای هیچ از بکت که البته داستانی نیست به نام ِ داستان ها و متن هایی برای هیچ بلکه قسمتی ست از کتاب متن هایی برای هیچ که پیشتر در این صفحه معرفی شده است؛ بکت است دیگر؛ چه می توان گفت در باره ی او؟ جز اینکه بخوانیدش

بعد داستان ِ پیرمرد کنار پل را می خوانیم از ارنست همینگوی که مثل بقیه ی کارهای همینگوی قوی و تاثیرگذار است؛ صحنه ای است از جنگ؛ صحنه ای که همزمان عواطف و افکار خواننده را تکان می دهد.

بعد لباس نو را می خوانیم از ویرجینیا وولف؛ خب می گویند نویسنده ی بزرگی ست، من ولی تا حالا قبول نکرده ام؛ البته تنها چیزی که از او خوناده ام جز همین داستان کوتاه قسمتی از یادداشت های روزانه اش بود که نباید انتظار می داشتم چیز دندان گیری باشد که نبود. از این داستان هم خوشم نیامد.

و بالاخره کتاب با داستانی از سال بلو تمام می شود؛ داستانی به نام در جستجوی اقای گرین؛ با وجودی که حتا جایزه ی نوبل را هم گرفته این نویسنده اما اعتراف می کنم حتا اسم اش را هم تا حالا نشنیده بودم! داستانش فوق العاده بود؛ من را یاد همه ی نام ها ی ساراماگو انداخت؛ درونمایه ی مشابهی داشت؛ ان رمان فوق العاده ای بود و این داستان کوتاه فوق العاده ای؛ ( من که نمی دانم کدام زودتر نوشته ولی هر کدام بوده بعید نیست روی آن یکی تاثیر گذاشته باشد! )

برای بار آخر می گویم این کتاب را از دست ندهید :

آخرین خنده / دی. اچ. لارنس و دیگران / سعید سعید پور / نشر مرکز / 220 صفحه / 3200 تومان

تا یادم نرفته از آقای سعیدپور به خاطر ترجمه ی خوب و روانی که انجام داده اند تشکر کنم. (به سارا که داستانای دی اچ لارنسو اورزینال می خونه مثل چی حسودی م میشه)

No comments: